چه فاصله ژرفی است میان دانش و معرفت، زیرا که اوج حرکت و فراخنای دانش را مجال تا به سلولهای خاکستری مغز و اندیشه و استدلال است و راه معرفت راه تنگ سلوک و دلدادگی و محرم راز شدن.
8 امّا حتی اگر ما یا فرشتهای از آسمان، انجیلی غیر از آنچه ما به شما بشارت دادیم موعظه کند، ملعون باد!
اصلا برای این است که کلیسا به داشتن معلمین و شبانان مجهز است تا که دانستههایی صحیح درباره ایمانی راستین را به مومنین تعلیم دهند و از این روست که تاریخ کلیسا از همان دوران پدران کلیسا تا به امروز به حفظ و تعلیم و دفاع از ایمان راستین پرداخته که ماحصل آن مجاهدات، بهرهمندی از سلسله باورها و اعترافنامههای ایمانی است که امروز ما را بر آنها باور است.
اما شناخت و معرفت مقولهای دیگر است، حکایت دلدادگی و معاشرت و گفت وشنود و راز و نیاز با خالقی است که در مسیح " زرخ پرده بر گرفت". شناخت و معرفت کار دل است و نجواهای پنهان خداست به گوش دل من و تو و آن را نمیتوان در هیچ کجا آموخت جز در مدرسه دعا و جز بر روی زانوان و جز با دلی تشنه و جز با اشتیاقی برای شنیدن از لبان پاک عیسی و دم روح القدس.
متفکری مسیحی چنین میگوید:" مشکل ما این نیست که نمیدانیم، مشکل ما این است که نمیشناسیم." خدا که قهرمان مطلق عشق و عاشقی است، خدا که خود ذات محبت است و اصل رابطه حقیقتی ذاتی در ذات مطهر اوست (پدر، پسر را میشناسد و پسر پدر را و آنکه پسر بخواهد بر او مکشوف کند) چطور میتواند خود متعالش را بر من و توی محدود در تخته بند تن و اسیر در قلمرو مکان و زمان بشناساند؟ راهی نیست جز سکونت در قلوب ما و آهسته آهسته سخن گفتن در ژرفای درون ما.
لزوماً هر که معرفت دارد، فردی امی و فقیر در معلومات و دانستهها نیست و نیز بر آنکه عالم است همواره سخن شاعر که:" پای استدلالیون چوبین بود..." صادق نیست. اما ترکیب این دو کاری است بس دشوار و ظریف.
و اما حکایت مسیحیت و مسیحی بودن من و تو، هم این را میطلبد و هم آن را، زیرا که بی دانش خطر راه به اتوبانهای اوهام و خیالپردازی بردن و گاه خیالات خود را پای سخن خداوند گذاشتن و فرقه سازی و انشعاب و تغذیه نمودن از سفرههای تهی فرقههای گمراهکننده به سادگی چشم برهم نهادن میسراست، از این روست که کلام خدا در عهد جدید پر است از مبارزه خستگی ناپذیر رسولان با تعالیم گمراه کننده
( بعنوان مثال رساله پولس به غلاطیان ۱:۶-۹
و رساله اول پطرس ۲:۱-۳
و رساله اول یوحنا)
و معلمین و انبیاء دروغینی که حتی در عهد رسولان و با وجود حضور قاطع و پررنگ آنها نیز در کلیسا باز سربرمیآوردند.
اینچنین است که در جای جای کلام، تشویق به اندیشیدن و تفکر و استدلال را میبینیم
(رساله دوم پطرس ۳:۱"
...هر دو نامه را به قصد یادآوری نگاشتم تا شما را به تفکری سالم برانگیزانم"
و نیز دوم تیموتائوس ۲:۷"
به آنچه میگویم بیندیش، که خداوند تو را در فهم همه اینها بصیرت خواهد بخشید."
و بسیاری آیات دیگر) که این خود گویای اهمیت تفکر و استدلال و تعمق بر حقایق ایمان مسیحی است.
اصلا برای این است که کلیسا به داشتن معلمین و شبانان مجهز است تا که دانستههایی صحیح درباره ایمانی راستین را به مومنین تعلیم دهند و از این روست که تاریخ کلیسا از همان دوران پدران کلیسا تا به امروز به حفظ و تعلیم و دفاع از ایمان راستین پرداخته که ماحصل آن مجاهدات، بهرهمندی از سلسله باورها و اعترافنامههای ایمانی است که امروز ما را بر آنها باور است.
اما شناخت و معرفت مقولهای دیگر است، حکایت دلدادگی و معاشرت و گفت وشنود و راز و نیاز با خالقی است که در مسیح " زرخ پرده بر گرفت". شناخت و معرفت کار دل است و نجواهای پنهان خداست به گوش دل من و تو و آن را نمیتوان در هیچ کجا آموخت جز در مدرسه دعا و جز بر روی زانوان و جز با دلی تشنه و جز با اشتیاقی برای شنیدن از لبان پاک عیسی و دم روح القدس.
متفکری مسیحی چنین میگوید:" مشکل ما این نیست که نمیدانیم، مشکل ما این است که نمیشناسیم." خدا که قهرمان مطلق عشق و عاشقی است، خدا که خود ذات محبت است و اصل رابطه حقیقتی ذاتی در ذات مطهر اوست (پدر، پسر را میشناسد و پسر پدر را و آنکه پسر بخواهد بر او مکشوف کند) چطور میتواند خود متعالش را بر من و توی محدود در تخته بند تن و اسیر در قلمرو مکان و زمان بشناساند؟ راهی نیست جز سکونت در قلوب ما و آهسته آهسته سخن گفتن در ژرفای درون ما.
"دانستن" و "شناختن" دو بال پرواز پرنده روح ماست که بی هریک از آنها پرواز ما نه تنها میسر نیست بلکه اگر در اوج هم باشیم و این دو در حرکتی هماهنگ ما را هدایت نکنند، سرنگونی حتمی است.
اما چه فاصلهای است میان مغز تا قلب، این فاصله ۳۰ سانتی متری گاهی ورطهای به فراخنای تاریخ بشریت میشود و از این روست که مذاهب و مکاتب و ایسمها و سنتنها و عرفانهای عجیب و غریب زاده میشوند تا که این فاصله را طی کنند و اسفناک تر اینکه حتی اهل بیت خدا که مومنین در مسیح هستند نیز میتوانند گرفتار و سرگردان این ورطه (میان دانستن و شناختن) باشند، ولی پرکننده این ورطه کسی نیست جز خود خدا، خدایی که سخن میگوید و خاموش نیست، به گفته فیلیپ ینسی نویسنده متفکر مسیحی:" کلمه سخن گفت ، اما نه از درون گردباد، بلکه از حنجره گوشتین یک یهودی فلسطینی. در عیسی، خدا بر میز کالبد شکافی، به حالت صلیب دراز کشید تا تمامی شکاکانی که تا به حال زیستهاند، از جمله خود من، حقیقت او را لمس کنند."
عیسی خود گفت :" حقیقت را خواهید شناخت ..." پس بیاییم در کلام خدا و در مدرسه دعا حقیقت را شناخته و آزاد شویم.
عیسی خود گفت :" حقیقت را خواهید شناخت ..." پس بیاییم در کلام خدا و در مدرسه دعا حقیقت را شناخته و آزاد شویم.
از "دانستن" به" شناخت" برسیم و پس از ملاقات با خداوند مانند ایوب ندا سر دهیم که:"از شنیدن گوش درباره تو شنیده بودم، لیکن الان چشم من تو را میبیند."
شنیدههایمان را ببینیم، دانستههایمان را بشناسیم، در مدرسه دعا محرم راز او شویم تا حقیقت آزادمان کند.
شنیدههایمان را ببینیم، دانستههایمان را بشناسیم، در مدرسه دعا محرم راز او شویم تا حقیقت آزادمان کند.
آمـــین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر