Translate

۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

چرا برخی خوش‌اقبال‌تر از دیگرانند؟ قسمت 2

وسواس کمکی نمیکند، وسواس در انتخاب راه سردرگم ات میکند و لذت زندگی را از تو میگیرد.
هرکس توده ای زر به بزرگی آن تپه داشته باشد، دارا نیست.
دارای حقیقی آنی است که در هر لحظه ی زندگی اش در تماس با نیروی عشق و محبت باشد.
 باید مقصودی در نظر داشته باشی، اما پیش که میروی، هزینه ای ندارد که هرازگاهی بایستی و منظرهی اطرافت را تماشا کنی. هرچه پیش میروی، گام به گام، کمی بیشتر از افق دوردست را میبینی و از این فرصت برای کشف چیزهایی که پیشتر ندیده بودی استفاده میکنی.
 در این لحظه باید از خود بپرسی: »آیا ارزشهایم همان است که بود؟
 آیا سعی دارم دیگران را راضی کنم و توقعشان را از خودم برآورم،
یا به یقین رسیده ام که کارم تجلی روح و شور من است؟
آیا به هر بهایی موفقیت میخواهم یا میخواهم آدم موفقی باشم،
 چون میتوانم روزهایم را سرشار از عشق و محبت کنم؟
« چرا که معنای موفقیت حقیقی این است: غنا بخشیدن به زندگی، نه پر کردن خزانه از زر.
 شاید بگویی: »با پولم بذر میپاشم، میکارم، میدروم و سیلوهایم را پر از گندم میکنم تا کم وکسری نداشته باشم.
« اما مهمان ناخوانده که بیاید، تمام تلاشهایت بر باد رفته.



آن که گوش شنوا دارد، بشنود.
سعی نکن جاده را کوتاه تر کنی، چنان سفر کن که هر کردارت زمین را حاصلخیزتر و چشمانداز را زیباتر کند.

سعی نکن ارباب زمان شوی. اگر میوه ای را که کاشتی زود بچینی، سبز و کال است و گس.
 اگر از ترس یا ناامنی لحظه ی »خدمت« را به تعویق بیندازی، میوهات لهیده میشود.
 پس زمان میان کاشتن و درویدن را محترم بدار.
 و بعد در انتظار معجزهی دگردیسی بمان.
تا گندم به درون تنور نرود، نان نمیشود.
 تا واژه بر زبان نیاید، شعر نمیشود.
تا دستی نخها را نبافد، پارچه نمیشود

زمان نشان دادن »خدمت« که رسید، دیگران به حیرت میافتند و میگویند: »آدم موفقی است، همه حاصل کارش را میخواهند.
« کسی نمیپرسد تولید آن میوه چه بهایی دارد، چرا که هرکس کارش را با عشق انجام دهد، مخلوقش را سرشار از چنان شوری میکند که چشم نمیبیند.
 همانگونه که بندباز به آسانی در هوا پرواز میکند و مشقتی در کارش مشهود نیست، موفقیت، وقتی آمد، در نظر دیگران بسیار طبیعی مینماید.
اما اگر کسی جرئت کرد و پرسید،

پاسخش این است: به فکرم رسید که رهایش کنم،
فکر کردم خدا دیگر ندایم را نمیشنود، بارها ناچار شدم مسیر عوض کنم و گاهی هم راه گم کردم.
اما باز راهم را یافتم و ادامه دادم، چرا که میدانستم راه دیگری برای زندگی ندارم.
 آموختم از کدام پل باید گذشت و کدام پل را باید سوزاند.
*** من شاعرم و کشاورز، هنرمند، سرباز، پدر، بازرگان، فروشنده، معلم، ِ خانه و خانواده اش است.
سیاستمدار، خردمند، و کسی که فقط نانآور میدانم بسیاری از من مشهورترند و اغلب شهرتی است بایسته.
 گاهی هم فقط تجلی کبر و جاه طلبی است و در برابر زمان دوام نمیآورد.

موفقیت چیست؟ موفقیت یعنی هرشب با جانی آسوده به بستر رفتن

چرا برخی خوش‌اقبال‌تر از دیگرانند؟ * قسمت اول

خدمت، نیایشی بی کلام است و همچون همه ی نیایش ها، نیازمند انضباط است؛
 نه انضباطی از سر بردگی، که انضباطی از سر اختیار



فایده ای ندارد بگوییم:
»سرنوشت مرا مجبور کرد.
دیگران دنبال آرزوهایشانند و من فقط امرار معاش میکنم.
« سرنوشت هرگز اجبار نمیکند.
همه آزادیم کاری را که میکنیم دوست یا منفور بداریم.
وقتی عشق می ورزیم، در فعالیت روزانه مان همان شعفی را داریم که آنان که دنبال رؤیاهایشانند دارند.
هیچکس اهمیت یا عظمت کار خودش را درک نمیکند،
و زیبایی و رمز و راز خدمت در همین است: خدمت، رسالتی است که به ما سپرده شده و ما نیز باید خویش را به آن بسپریم. کشتگر بذر میپاشد، اما نمیتواند از خورشید بخواهد داغتر بتابد

یا به ابر بگوید که ببارد.
باید آنچه را وظیفه دارد انجام دهد: کشتزار را شخم بزند، بذر بپاشد و هنر بردباری را از راه مراقبه بیاموزد.
 لحظه های نومیدی را تجربه میکند، گاهی محصولش از دست میرود و کارش را بیحاصل میپندارد.
کسی که در تحقق رؤیای خویش مصمم است
 نیز در لحظاتی از تصمیمش پشیمان میشود، آنگاه او فقط به فکر بازگشت و یافتن شغلی است که با آن امرار معاش کند.
اما روز بعد، دل سنگین کشتگر و ماجراجو هر دو، باز سرشار از سرخوشی و اعتماد به نفس میشود.
هردو میوه ی خدمت را خواهند دید و راضی خواهند بود.
چرا که هردو ترانه ی یکسانی را میخوانند: ترانه ی شادی از انجام رسالتی که به آنها سپرده شد.
اگر چوپان نبود، شاعر از گرسنگی میمرد.
اگر شعر نبود، چوپان از اندوه میمرد.
 از راه خدمت به دیگران اجازه میدهید دوستتان بدارند و به دیگران میآموزید از راه آنچه ارزانی میکنید، عشق بورزند.

موفقیت در این نیست که دیگران قدر کارت را بدانند.
ثمره ی بذری است که با عشق کاشته ای.
هنگام درو به خود میگویی: »موفق شدم.«
 به خاطر کارت احترام دیگران را برانگیخته ای، چرا که فقط برای گذران روزگار کار نکردی،
کار کردی تا محبتت را به دیگران نشان بدهی.
 کاری را که آغاز کردی به انجام رساندی، هرچند تمامی دامها را بر سر راه از پیش ندیده بودی.
 و هنگامی که شور و شوقت در اثر دشواریهای راه تحلیل میرفت، به انضباط روی آوردی.

و وقتی انضباط مغلوب خستگی میشد، از لحظه های استراحت برای اندیشیدن به قدمهای بعدی ات استفاده کردی.

شکست های ناگزیر در زندگی آنان که خطر میکنند، تو را فلج نکرد.
 بابت طرحی که به ثمر ننشست و آنچه به خاطرش از دست دادی، به خودت نپیچیدی.
در لحظه های شکوه، متوقف نشدی، چرا که هنوز به مقصودت نرسیده بودی.
و هنگامی که پی بردی باید کمک بخواهی، احساس کوچکی نکردی.
و هنگامی که فهمیدی کسی کمک میخواهد، همه ی آموخته هایت را در اختیارش گذاشتی، بی ترس از آنکه فوتوفن کارت برمال شود یا دیگران از تو استفاده کنند.

برای کسی که کوبه را میکوبد، در گشوده میشود.

آن که بخواهد، دریافت میکند. آن که تسلا میبخشد، تسلا مییابد.

 برداشت از کتاب مقدس : انجیل
 ۸ چون هر که بخواهد به دست می‌آورد و هر که بجوید پیدا می‌کند و هر که بکوبد در به رویش باز می‌شود‌.
 ۱۰ چون هر که بخواهد به دست می‌آورد و هر که بجوید پیدا می‌کند و هر که بکوبد در به رویش باز می‌شود‌.

 حتی اگر هیچیک از این توقعات برآورده نشود، دیر یا زود ثمره ی آنچه را چنان سخاوتمندانه با دیگران سهیم شدی میبینی.

موفقیت نصیب آنانی میشود که زمان را به مقایسه ی کار خود با دیگران نمیگذرانند؛
 به خانه ی آنی ره مییابد که هر روز میگوید: »تمام تلاشم را میکنم.
« آنان که تنها در جستوجوی موفقیتند، به ندرت موفق میشوند،

چرا که موفقیت هدف نیست، نتیجه است!!!!!


سادگی چیست؟

 سادگی چیست؟
 به هم رسیدن ارزشهای راستین زندگی است.
برف زیباست، چرا که فقط یک رنگ دارد.
دریا زیباست، چرا که فقط سطحی گسترده مینماید.
بیابان زیباست، چرا که گویی سراسر فقط شن و سنگ است.
اما از نزدیک که بنگری، عمق و کمال برف و دریا و بیابان را کشف میکنی و کیفیاتشان را میشناسی.
خارق العاده ترین چیزها در زندگی، ساده ترین نیز هستند.
 بگذار تجلی کنند.
زنبق های دشت را بنگر که چه گونه رشد میکند،
 نه تقلا میکند و نه به خود میپیچد، اما حتی سلیمان هم در جلالش به آراستگی گل زنبقی نبود


درونت را بشناس

تنها آنانی که نیروی درون را
بازنشناسند
میگویند
**باختم**،
و تسلیم اندوه میشوند

حرکت


در چرخه ی طبیعت نه پیروزی هست و نه شکست،
 فقط حرکت هست.
زمستان میکوشد استیلا یابد، اما سرانجام ناچار ظفرمندی بهار را می پذیرد که با خود گل و شادی میآورد.
تابستان روزهای گرمش را ابدی میخواهد، چرا که گرما را برای زمین نیک میداند.
 اما سرانجام ورود پاییز را میپذیرد.
چرا که زمین به استراحت نیاز دارد.


۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

نرگس محمدی اعتصاب غذا کرد

نرگس محمدی، نائب رییس کانون مدافعان حقوق بشر که اینک در زندان به‌سر می‎برد، از امروز- هفتم تیر ماه 1395- که مصادف است با بیست و یکم ماه رمضان، اعتصاب غذا کرد.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، خانم محمدی با نگارش دل‌نوشته‌ای از چرایی اتخاذ چنین تصمیمی سخن گفته است.

narges_farzandan.jpg


او در این دل‌نوشته با بیان اینکه «خواسته‌ای جز امکان تماس تلفنی با فرزندانش ندارد»، گفته است که علی‌رغم میل و توان جسمی‌اش، راهی برایش نمانده است جز اینکه فریاد «مادر بودن» و دلتنگ بودنش را با اعتصاب غذا اعلام کند.
فرزندان خردسال نرگس محمدی پس از بازداشت این مدافع حقوق بشر از یک سال پیش به نزد پدرشان که به اجبار و بر اثر فشارهای مقام‌های امنیتی و قضایی به فرانسه مهاجرت کرده است، رفته‌اند.
خانم محمدی در طول یک سال گذشته، فقط یک‌بار توانسته است از طریق تلفن با فرزندان خردسالش صحبت کند. این تماس تلفنی در اواسط فروردین ماه 1395 برقرار شد.
نرگس محمدی بارها با انتشار نامه‌های سرگشاده خطاب به مقام‌های ارشد قضایی، نسبت به رفتار زندانبانان و مقام‌های امنیتی در زندان با خود، اعتراض کرده است.
متن دل‌نوشته نرگس محمدی که در هفتم تیر ماه 1395 نوشته شده، به شرح زیر است:
تیر ماه آمده است، ماهی که یک سال پیش در همین ماه گرم تابستان دو کودک خردسال هشت و نیم ساله‌ام، ایران را به مقصد فرانسه و زندگی در پیش پدرشان ترک کردند. چرا که زندگی بدون مادر و پدر غیر ممکن شده بود. آخرین ملاقاتم را صد بار مرور کردم. هر بار خانواده‌ام پشت در بزرگ اوین می‌ماندند و فقط کیانا جان و علی جانم داخل زندان می‌شدند. از دم در زندان تا محل ملاقاتمان در دفتر حفاظت، مسیر طولانی بود و بچه‌ها به همراه یک مأمور مسافت حیاط را دست در دست هم طی می‌کردند و در مسیر، زندانیان را با دست‌بند و پابند و لباس‌های آبی- سرمه‌ای راه راه می‌دیدند و از ترس می‌دویدند. وقتی به من می‌رسیدند، نفس نفس‌زنان و در حالی‌که هنوز دستانشان به‌هم گره خورده بود از آنچه دیده بودند می‌گفتند. یک‌بار علی جان به کیانا جان می‌گفت: «کیانا خوب شد فرار کردیم وگرنه دزدها ما را می‌گرفتند.»
من همیشه از آمدن و رفتنشان نگران بودم تا دیدار آخر فرا رسید. گفتند: «مامان نرگس ناراحت نباش، می‌رویم پیش بابا تقی و دوباره برمی‌گردیم.» از دم در حفاظت تا در وسط حیاط زندان چند بار برگشتند و من را نگاه کردند. دستانشان را به‌هم داده بودند. خداحافظی کردیم و در بسته شد و علی جان و کیانا جانم رفتند. رفتنشان را نه آن لحظه که با چشمانم بدرقه کردم و نه حتی الان که یک‌سال گذشته باور نمی‌کنم. ساعت یک و نیم بعد از ظهر بود. نمی‌دانم با چه حالی وارد بند شدم. مسیر راهرو را طی کردم و وارد حیاط شدم. روی آسفالت داغ برای نیایش ایستادم. می‌خواستم با خودش صحبت کنم. فقط با خود خودش. نمی‌دانم گه‌ها گفتم و چه‌ها شنیدم و چقدر گریه کردم. اصلاً نمی‌دانم نام آن حال و هوایم را چه به‌نامم: «نیایش، ناله یا جان دادن.» نمی‌دانم چقدر دست بر زانوان لرزانم خم شدم و سپس به قامت ستبر ایستادم. نمی‌دانم چند بار سر به خاک پاک زندان اوین گذاشتم و نه اشک دیدگانم بلکه خون دلم را نثار کردم و برخاستم. نمی دانم چند بار دست به‌سوی آسمان برداشتم و از او صبر و شکیبایی طلب کردم. ولی از شدت سوزش پاهایم مجبور به بازگشت به بند شدم. فکر می‌کردم عزیزانم سه ماه دیگر و برای بازگشایی مدارس می‌آیند، اما مهر ماه آمد و فرزندانم نیامدند. درخواست اجازه تماس تلفنی دادم تا حداقل صدایشان را بشنوم، اجازه ندادند. آذر ماه آمد. روز تولد بچه‌هایم شد، تقاضای تلفن کردم تا تولدشان را تبریک بگویم، اجازه ندادند. در بند زنان اوین، برخلاف تمام زندان‌های کشور، تلفنی برای تماس با خانواده‌ها وجود ندارد و غدغن است. هفته‌ای یک ملاقات داریم و از این هفته تا هفته بعد در بی‌خبری، به انتظار ملاقاتی دیگر می‌نشینیم. ملاقات مادران با فرزندانشان هم هفته‌ای یک‌بار به شکل حضوری است. روزهای چهارشنبه، مریم اکبری منفرد، صدیقه مرادی، زهرا زهتابچی، آزیتا رفیع‌زاده و فاطمه مثنی را برای ملاقات با فرزتدانشان صدا می‌کنند. من در گوشه تختم نشسته و از مادرها می‌خواهم روی ماه دختران و پسرانشان را ببوسند. مادرها به ملاقات می‌روند و من در خیال خود با کیانا جان و علی جانم دیدار می‌کنم دست‌های کوچکشان را می‌بویم و صورت چون گلشان را می‌بوسم.
یک‌سال است که ارتباط من با دو فرزند خردسالم در حد پرسیدن احوالشان از خواهر و برادرم است که هر بار جمله‌ای تکراری را تحویل می‌گیرم: «نگران نباش، حالشان خوب است.» صدایشان را فراموش کرده‌ام. مدت‌هاست عکس‌هایشان را از تختم جمع کرده و کنار گذاشته‌ام. نمی‌توانم به عکس‌هایشان نگاه کنم. خواهرم می‌گفت: «هر بار که می‌خواهم به ملاقاتت بیایم علی به من می‌گوید از مامان نرگس بپرس ببین من را در خواب می‌بیند؟» تنها راه ارتباط من با فرزندانم خواب‌هایمان است. چقدر برایم عجیب است که آنها هم مادرشان را در خواب‌های شیرین کودکانه‌شان می‌بینند و اینگونه ارتباط می‌گیرند.
یک‌سال از رفتن فرزندانم گذشته و علی‌رغم نامه‌نگاری‌های علنی و غیرعلنی من و خانواده‌ام با داشتن تماس تلفنی من و فرزندانم مخالفت شده است و فقط یک‌بار به‌مناسبت عید نوروز 1395 در تاریخ 14 فروردین 1395 به‌دستور کتبی مقام محترم دادستات تهران: «به مدت ده دقیقه و تحت شرایط امنیتی و فقط با فرزندان»، با کیانا جان و علی جانم صحبت کردم. آخرین جمله کودکانم این بود: «مامان نرگس امیدوارم دوباره اجازه بدهند به ما زنگ بزنی.»
سال 91 زمانی‌که برای تحمل حبس شش ساله‌ام بازداشت شدم، بازجوی پرونده‌ام در سلول‌های 209 گفت: «خوب می‌گفتی از حقوق بشر دفاع می‌کنی می‌فرستمت زندان عادی زنان تا بدانی بشر کیست.» اکنون نیز می‌دانم، چون بارها از من خواسته بودند تا فعالیت نکنم تا اجازه دهد کنار فرزندانم بمانم. می‌اندیشند با این فراق و دوری و قطع هرگونه تماس حتی به‌شکل تلفنی، مادر بودن را به من می‌فهمانند.
طی یک‌سال گذشته تجربه عجیبی در زندان داشتم. بودن در زندان و حتی حکم 16 سال حبس در پرونده اخیرم، نه‌تنها پشیمانم نکرده بلکه اراده و باورم را برای دفاع از حقوق بشر بیش از پیش تقویت نموده، اما چیزی از رنج و درد حاصل از دوری از عزیزان و فرزندان دلبندم نکاسته است. اگر در این دوران لبخندی از رضایت از حداقل تلاش‌ها و فعالیت‌هایم بر لبانم نقش بسته، از تلخی حسرت دیدارشان آشوبی در دلم برپا بوده است. پاره‌ای از وجودم سرشار از رضایت و سرور و جدیت و تلاش و پاره‌ای دیگر مملو از درد و غم و هجران و حسرت بوده. گویی دل راه خود می‌رود و عقل پا به رکاب مرکب خود می‌تازد. باز با مادر موسی همراهم. مادر، وحی را دریافت کرد، فرزندش را در درون محفظه‌ای، روانه رود نیل کرد یعنی باور و توکل مادر کار خود را کرد. اما صبح روز بعد دل مادر از هجر کودک، تاب از کفش ربود، تا جایی که بیم آن می‌رفت که اسرار هویدا سازد، یعنی دل، نی ناله خود سرود و راه خود پیمود و خداوند دستی برآورد و .... در این سرزمین نیز در کشاکش قدرت ایمان و باور به آرمان‌ها از یک‌سو و تمایلات بشری و عشق و مهر از سوی دیگر، جان، دو پاره که سهل است صد پاره می‌گردد. امان از این درد چند پارگی. چه سخت است دل در گرو عشق عزیزان داشتن و پای در ره آرمان گذاشتن و سودای بشریت داشتن. همواره گفته‌ام در سرزمینی که زن بودن، مادر بودن و فعال حقوق بشر هر یک به‌تنهایی سخت است، بودن و داشتن هر سه با هم جرمی نابخشودنی و قامت‌شکن است. و اکنون «من» در سرزمین و وطنم، چنانچه در کیفرنامه‌ام آمده به جرم فعال حقوق بشر، فمینیست و مخالف اعدام بودن محکوم و در حبس هستم، و از نیک حادثه و دست پرمهر تقدیر هم «زن» و هم «مادرم».
مدافع حقوق بشر بودنم را جرم تلقی کردند اما تلخ‌تر آنکه زن بودن و مادر بودنم را انکار نمودند. تا آن زمان که بمیرم و خاموش شوم اعتراض و گلایه خواهم کرد و فراموش نخواهم نمود. کودکانم سه ساله بودند که نیمه شب به خانه‌ام هجوم آوردند و کیانای عزیزم را که عمل جراحی شده بود با ناله و گریه و تن تب‌دارش از آغوشم کشیدند و به سلول افکندند. عزیزانم پنج ساله بودند و پدرشان از ایران رفته بود که سراغم آمدند. بچه‌ها دامنم را رها نمی‌کردند که به دروغ به آنها قول دادند که شب برمی‌گردم پیششان و بردند و حبس‌ام کردند و 15 اردیبهشت سال پیش که فرزندانم را که در مدرسه بودند و ظهر به امید گشوده شدن در توسط مادرشان به خانه بازمی‌گشتند ناگهان ناامید پشت در بسته گذاشتند تا چون پدرشان از این سرزمین رخت بسته و رفتند و من از این مردان حکومتمدار دیندار می‌پرسم آیا آنچه با من و فرزندانم رواداشته‌اند کم است که اکنون اینگونه فرزندان کوچک و معصوم من را آزار می‌دهند؟ روان گفتم به روانی اشک‌های روی گونه‌هایم. ساده نوشتم به سادگی مهر مادرانه‌ام. سوگند خوردم که «دلم برای فرزندانم تنگ و بی‌تاب است.» گفتم: «دل کوچک فرزندان در غربتم برای من تنگ است.» افسوس هیچ‌کس نشنید و وقعی ننهاد. یک‌سال صبوری کردم شاید وجدانی در این سرزمین خفته‌دلان به درد آید، حاصلی نداشت و باز مهر مادرانه‌ام را انکار کردند. علی‌رغم میل و توان جسمی‌ام، راهی برایم نماند جز اینکه فریاد «مادر بودن» و دلتنگ بودنم را با اعتصاب غذا اعلام نمایم. شاید دلی به رحم آید، شاید شرم و وجدانی وجود داشته باشد، شاید این کین‌کیشی و ستم را پایانی باشد. من خواسته‌ای جز امکان تماس تلفنی با فرزندانم ندارم. اگر خواسته بزرگ، نامعقول، غیراخلاقی، غیرقانونی و ضدامنیتی است بگویید و قانع‌ام کنید؟ اگر یک مادر که به‌زعم حکومتی مجرم شناخته شده، باید از شنیدن صدای کودکانش محروم شود، اعلام کنید، اگر نه به من مادر اجازه دهید تا صدای فرزندانم را بشنوم. مجازات ما زنان و مادران، حبس است نه محرومیت از شنیدن صدای عزیزانمان. انسان بودن ما را باور کنید.
نرگس محمدی
زندان اوین
هفتم تیر ماه 1395

۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

Martin Luther

"یاد بگیرید مسیح و صلیب او را بشناسید.
 یاد بگیرید برای او بسرایید و بگویید: خداوند عیسا، تو ِ پارسایی من هستی.
 من گناهان تو هستم. تو آنچه را که حق من بود، بر خود گرفتی و آنچه را که متعلق به خودت بود، به من بخشیدی.
 تو آن چیزی شدی که نبودی تا من بتوانم چیزی شوم که نبودم!"

مارتین لوتر

 

سکوت

"سکوت، عنصری است که در آن چیزهای عالی خود را با یکدیگر ترکیب می کنند،
 و در نهایت به شکلی کامل و باشکوه در سپیده دم زندگی مان
 پدیدار میشوند، و از آن پس بر زندگی مان حکم میرانند."

توماس کارلایل





شواهد مسیحیت و رأی دادگاه (جلد اول)

۱۳۹۵ تیر ۴, جمعه

دوست آزادۀ شما

دوست شما کسی است که پیش از عمل منتظر نمی ماند تا همه چیز معلوم شود.
کسی است که در لحظه تصمیم میگیرد، هرچند میداند شاید خطر در کمین باشد.

دوست شما ِ جان آزاده ای است که هروقت زندگی ایجاب کند، راه عوض میکند.
راههای تازه را امتحان میکند و ماجرایش را برای دیگران تعریف میکند تا به شهر و روستایش غنا بخشد.
اگر راهی نادرست یا پرخطر را برگزیند، هرگز به تو نمیگوید:   مبادا چنین کنی.

« تنها میگوید: »زمانی راهی نادرست و پرخطر پیش گرفتم.
« چرا که او به آزادی تو احترام میگذارد و تو به آزادی او.
به هر بهایی از آنی دوری گزین که تنها در لحظه های اندوه کنار توست و تسلایت میدهد.
 او در واقع فقط به خود میگوید: من نیرومندترم، خردمندترم.
من این کار را نمیکردم.

کنار آنی بمان که در شادیها کنارت است، چرا که اسیر غبطه و حسد نیست و از شادی تو شاد است.
از آنی که گمان میکند توانمندتر از توست، بپرهیز، چرا که در واقع شکنندگی خویش را پنهان میکند.



کنار آنی بمان که از آسیب پذیر بودن نمیترسد، چرا که به خود اعتماد دارد و میداند که ما همه، زمانی، میلغزیم و لغزش نشانه ی ضعف نیست، نشانهی انسان بودن است.
بپرهیز از آنی که پیش از عمل، بسیار حرف میزند، آنی که هرگز گامی برنمی دارد، مگر آنکه مطمئن باشد آنگام برایش احترام میآورد.
کنار آنی بمان که با هر اشتباه تو نمیگوید: »من اگر بودم کار دیگری میکردم.
« او اشتباه تو را مرتکب نشده، پس در موقعیتی نیست که بر عملت قضاوت کند.
بپرهیز از آنی که دنبال دوست میگردد تا موقعیت اجتماعی بهتری بیابد یا درهای بسته به رویش گشوده شود.
کنار آنی بمان که فقط مایل است یک در را بگشاید: دری به دل تو.
چرا که او هرگز بی رضایت تو به روحت تجاوز نمیکند یا از آن تیری زهرآگین به درون رها نمیکند.
دوستی به رود میماند: از کنار صخره ها جاری است، خود را با دره ها و کوه ها وفق میدهد،
گاه برکه ای میشود تا حفرهای را در زمین پر کند و بعد به راهش ادامه میدهد.
همانگونه که رود هرگز از یاد نمیبرد که مقصدش دریاست، دوست هم از یاد نمیبرد که تنها دلیل وجودش، دوست داشتن دیگران است.
 بپرهیز از آنی که میگوید: »بس است،

دیگر پیشتر از این نمیروم
«، چراکه او که نه زندگی پایانی دارد ونه مرگ، که هردو ً صرفا مراحلی در ابدیت هستند.
کنار آنی بمان که میگوید: »همهچیز به وضع کنونی خوب است، اما باز باید پیش بروم.
« چرا که او می فهمد چرا باید به فراتر از افقهای شناخته رفت.
بپرهیز از آنانی که جمع میشوند تا با جدیت و متظاهرانه، درباره ی تمام تصمیمهایی که جامعه باید بگیرد بحث کنند.
شاید از سیاست سر دربیاورند، دیگران را تحت تأثیر میگذارند و میخواهند نشان بدهند چه خردمندند.
اما نمیفهمند که حتی بر سقوط تار مویی از سرشان هم اختیار ندارند.
انضباط مهم است، اما باید درها و پنجره ها را به روی غریزه و نامنتظره باز گذاشت.
نزدیک آنی بمان که آواز میخواند، قصه میگوید، از زندگی لذت میبرد و چشمهایش از شادی برق میزند.
زیرا شادی مسری است و همواره، جایی که منطق فقط توضیحی بر اشتباه مییابد، شادی راه حلی پیدا میکند.
نزد آنی بمان که میگذارد نور عشق فرا بتابد، بی محدودیت یا قضاوت یا پاداش، بیآنکه ترس از سوءتفاهم مسیرش را ببندد.
مهم نیست چه حسی داری، هرروز برخیز و بگذار نورت فرا بتابد. آنان که چشم دارند، نور تو را میبینند و مسحورش میشوند.

نقل قول از پائولو کوئلیو



۱۳۹۵ خرداد ۳۱, دوشنبه

Iranian Authorities Refuse to Extend Christian Prisoner’s Medical Leave



Iranian authorities have refused to extend female Christian prisoner’s medical leave, despite doctor’s advice to spend more time outside the prison to complete her treatment.




Less than a week ago, Iranian judicial authorities refused Maryam (Nasim) Naghash Zargaran’s request to extend her medical leave. This is in spite of her doctor’s strong advice for her to follow through with her complete treatment.
She went on a leave on June 6, 2016 for medical treatment and is now required to return to prison mid-treatment.
A source close to the Zargaran family said, “Her mother went to the court on Sunday asking for an extension to her leave, but they refused. She was told her daughter has stayed out of prison beyond her leave and needs to return to prison today”.
Before going on leave, Mrs. Zargaran had gone on a hunger strike to protest authorities’ indifference toward her health, mishandling her case and denying her medical leave. Ultimately, eleven days of hunger strike as well as extensive media coverage of her situation forced authorities to allow her to go on a short leave.
During her leave, Mrs. Zargaran remained in hospital until the evening of Saturday, June 18, 2016 but still suffers from various health issues.
Mrs. Zargaran has a history of medical problems, including a heart condition known as Atrial Septal Defect (ASD) for which she underwent a surgery years ago. More recently, she has been feeling numbness in her hands and feet and suffers from chronic pain in her joints and spinal cord.


Mrs. Naghash Zargaran is a Christian convert with an Islamic background who is serving a four year sentence in the women’s ward of the notorious Evin prison in Iran.

مریم (نسیم) نقاش زرگران بدون درمان به زندان برگشت

maryam-naghash-zargaran-003

یک منبع مطلع به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت مریم (نسیم) نقاش زرگران، نوکیش مسیحی زندانی، روز یکشنبه نهم خرداد، در پی وخامت حال و افت فشار به بیمارستان منتقل و بدون معالجه و درمان مناسب به بند بازگردانده شده است. به گفته این منبع، مریم نقاش زرگران در زندان اوین از مرخصی، آزادی مشروط و درمان پزشکی مناسب محروم است. او از پنج شنبه ششم خرداد در اعتراض به این شرایط اعتصاب غذا کرد.
این منبع مطلع به کمپین گفت: “نسیم (مریم) از روز پنجشنبه ششم خرداد به نشانه اعتراض، اعتصاب غذا کرد و حتی از تختش هم پایین نیامد، حتی روز یکشنبه برای ملاقات با خانواده اش هم نیامد و به همین دلیل تعدادی از همبندی هایش هم برای همراهی و همدلی با او از رفتن به سالن ملاقات خودداری کردند به نشانه اعتراض به اینکه چرا دادستان به وضعیت مریم رسیدگی نمی کند.”
این منبع درباره وضعیت جسمی خانم نقاش زرگران گفت: ”بعد از ظهر یکشنبه فشارش افتاده و با حالت بیهوشی به بیمارستان خارج از زندان منتقلش کردند، طوری که وقتی خانواده اش به بیمارستان رفتند در حالت نیمه بیهوشی بود و چند دقیقه طول کشید که هوشیار شود و بتواند خانواده را تشخیص دهد، با اینکه نیاز داشت در بیمارستان بماند ولی بدون معالجه و بعد از یک مداوای سرپایی باز در وضعیت نامناسب به زندان برگشت.”
به گفته این منبع با وجود دارا بودن شرایط قانونی و علیرغم درخواست های مکرر، مسئولین قضایی تا کنون از اعطای مرخصی یا آزادی مشروط به این نوکیش مسیحی خودداری کرده اند. به استناد قانون مجازات، زندانی با محکومیت زیر ده سال، پس از گذراندن یک سوم حبس، امکان برخورداری از آزادی مشروط را دارد و خانم نقاش زرگران بیش از یک سوم حبس خود را تحمل کرده است.
این منبع وضعیت سلامت این زندانی را در زندان اوین «خطرناک» توصیف می کند و می گوید که جان او در خطر است: “مریم قبل از بازداشت شدن بیماری قلبی داشت و دارو مصرف می کرد و پزشکان او را از موقعیت های استرس زا منع کرده بودند، بعد از زندانی شدن این فشارهای روحی و استرس ها بیشتر شد و در زندان وضع روحی اش هم بدتر شد، مشکلات جدیدی هم در زندان اضافه شد و گوش میانی اش مشکل پیدا کرد و پزشکان گفتند باید جراحی شود ولی هنوز در این باره اقدامی انجام نشده، وزن خیلی زیادی کم کرده طوری که خانواده اش با دیدنش شوکه شده اند، الان با این وضعیت پزشکی و اعتصاب غذا ما نگران سلامتی اش هستیم و جانش در خطر است.”
محبت نیوز در گزارش مشابهی به نقل ی کمنبع آگاه می‌نویسد: “وضعیت جسمی مریم بسیار وخیم است. قبل از شروع اعتصاب ۲۵ کیلو کاهش وزن داشته، بیماری هایش از جمله یک بیماری جدید که باعث سرگیجه های شدید و سردردش می شود، بسیار شدید شده و اصلاً رسیدگی نمی‌شود. از وضعیت روحی خوبی برخوردار نیست. در زندان دچار افسردگی شده و داروهای ضد افسردگی مصرف می کند. مدت‌ها پیش درخواست اعاده دادرسی داده بود اما به تازگی خانواده‌اش مطلع شدند چنین درخواستی در پرونده‌اش نیست و بایستی دوباره درخواست دهد.”
به گفته این منبع، با وجود گذشتن چهار روز از اعتصاب غذا و انتقال او به بیمارستان، مسئولین قضایی و مسئولین زندان تا کنون پاسخی به خواسته های او نداده اند.
مریم نقاش زرگران، شهروند ۳۸ ساله تهرانی و معلم موسیقی کودکان، به دلیل گرویدن به آیین مسیحیت تحت پیگرد قضایی قرار گرفت و به اتهاماتی همچون تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی مواجه شد و در ۱۵ آبان ماه سال ۱۳۹۱ دستگیر و به بازداشتگاه وزرا منتقل شد. منبع مطلع وضعیت نگهداری پنج روزه او در این بازداشتگاه را نامناسب توصیف کرد و گفت که شرایط کثیف و غیربهداشتی و مجاورت اتاق ها با مجرمان و معتادین تأثیر بسیار بدی روی روحیه خانم زرگران داشته است.
این معلم موسیقی کودکان، در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۱ به زندان اوین منتقل شد و در آذرماه ۱۳۹۱ با تودیع وثیقه، موقتا از زندان آزاد شد.
شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، خانم نقاش زرگران را در دادگاه نخست به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» به ۴ سال حبس تعزیری محکوم کرد که این حکم در شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر نیز تأیید شد. خانم نقاش زرگران در هیچ یک از این مراحل به وکیل تعیینی دسترسی نداشته است.
مریم نقاش زرگران با اجرای حکم حبس در ۲۴ تیرماه ۱۳۹۲، راهی زندان اوین شد و از آن زمان بدون برخورداری از درمان مناسب در بند زنان زندان اوین نگهداری می شود.

۱۳۹۵ خرداد ۲۷, پنجشنبه

صلیب ما

"ما باید خودمان را بیدار کنیم!
در غیر این صورت، دیگری جای ما را خواهد گرفت،
صلیب ما را حمل خواهد کرد،
و در نتیجه، تاج ما را تصاحب خواهد نمود."

 -ویلیام بوث
William Booth

"اما شخصی در جایی شهادت داده، گفته است:


من و شما صاحب یک صلیب و یک تاج هستیم.

در اکثر موارد، صلیبی که حمل میکنیم، نادیدنی است.
ما شاهد اثرات آن هستیم، اما شکل آن را نمیبینیم.
 به همین شکل نیز، در مسیح عیسا به ما تاجی نادیدنی بخشیده شده است.
این تاج در زمین،
بیانگر جایگاه اقتدر ماست.
ما به عنوان سفیران آسمان،
به وسیله نیروهای قلمرو آسمانی، پشتیبانی میشویم.

"یاد بگیرید مسیح و صلیب او را بشناسید.
 یاد بگیرید برای او بسرایید و بگویید: خداوند عیسا، تو ِ پارسایی من هستی.
من گناهان تو هستم. تو آنچه را که حق من بود، بر خود گرفتی
و آنچه را که متعلق به خودت بود، به من بخشیدی.
 تو آن چیزی شدی که نبودی تا من بتوانم چیزی شوم که نبودم .

مارتین لوتر

ما تاج را بر سر خود نهاده و صلیب را حمل میکنیم.
عیسا، صلیب ما را بر دوش کشید تا ما تاج او را بر سر نهیم. او شبیه ما شد.
آیا دیگر وقتش نیست ما نیز شبیه او شویم!
"اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید." (متا 16 :24 )
چگونه میتوانیم این فرمان عالی شخصی را به انجام رسانیم؟

 سه عنصر اصلی در این فرمان وجود دارد:
انکار خود، برداشتن صلیب و پیروی از عیسا.

روشهای خودخواهانه ما، با روشها و راههای عیسا تفاوت دارند.
به علاوه صلیبی که ما برمیداریم، برای سفرمان منحصربه فرد است.
من نمیتوانم صلیب شما را بردارم، و شما هم قادر نیستید صلیب مرا بر دوش خود حمل کنید.
برای آن که بیاموزیم چگونه صلیب خود را حمل کنیم، باید نخست به پرسشهایی درباره صلیب پاسخ دهیم.
عیسا دقیقا از ما میخواهد چه چیزی را حمل کنیم؟
 کجا میتوانیم صلیب خود را پیدا کنیم؟
آیا این صلیب، بار سنگینی است که ما باید در تمام طول زندگی خود آن را بر دوش بکشیم؟
یا صلیب بیانگر چیزی به مراتب شگفت انگیزتر از تیری چوبین است که معموال تصور میشود؟
 صلیب، زیبایی شگفت انگیزی دارد که هیچ آویز و گردنبندی را نمیتوان با آن قیاس نمود.
 من حقیقتا باور دارم که صلیب دربردارنده ِ تمام کار نجات است و اکنون در دستان ما نهاده شده است.
صلیب، فراتر از زینت و پیرایهای است که بر تن کنیم؛ صلیب برای حمل کردن ساخته شده است.

صلیب
 برخی از این واژهها عبارتند از:
آزادی،   بخشش،   رحمت،    خون،    خدا،   محبت،    پیروزی،    دسترسی،    نجات،    صمیمیت،    قربانی،     ایمنی،    اقتدار،     شفا،    بازخرید،     فیض،    پیروزی،    ارتباط،     ایمان،    مرگ،    قدرت،    امید،    قداست،    مصالحه،     احیاء،     قدردانی،     آسمان،    نجات و ..............................................................................

صلیب، تمام آنچه را که در پیروزی اش به غنیمت گرفته،
 در اختیار ما قرار میدهد؛ درست به همان شکلی که عیسا تمامی آنچه را که هست، به ما میبخشد.
مسیح از طریق صلیب توانست محبت، بخشش، آزادی و رستگاری را برای ما به دست آورد.
 اکنون زمان آن است که ما با حمل صلیب خود، همه آنچه را که تجربه کرده ایم، به دیگران انتقال دهیم.
هر یک از این واژه ها در خود بخشی از اصول بنیادین صلیب را در بردارند که ضروری است آنها را برای دنیای گمشده و حتا برای کلیساهای بسیاری توضیح دهیم.
پولس رسول، حمل صلیب را این گونه توصیف میکند:

*****
"اما این گنجینه را در ظروفی خاکی داریم، تا آشکار باشد که این قدرت خارق العاده از خداست نه از ما."
دوم قرنتیان 4 :7 *****

صلیبی که من حمل میکنم، تمام کاری است که او برای من انجام داده است
و صلیبی هم که شما آن را حمل میکنید، انجیل شما یا شهادت شما از آن چیزی است که برایتان انجام داده است.
اما فقط به همین محدود نمیباشد.
 ما ظروفی هستیم که هدایای گرانبهای آسمان را عرضه میداریم.
ما انجیل را از صافی عبور نمیدهیم، بلکه صرفا آن را حمل میکنیم.
به این طریق، امری خارق العاده از طریق زندگی عادی و روزمره ما انتقال مییابد.
من هر روز، امید، محبت و بخشش صلیب را با خود به فروشگاه، هواپیما و دفتر کارم حمل میکنم.
من این صلیب را به هر جایی که زندگی مرا میبرد، با خود میبرم.
این مکانها، جاهایی هستند که من قدرت و شگفتی صلیب را عرضه میدارم.
ببینید پولس به چه شکلی پویایی حمل صلیب را برای نوایمانان روم توصیف میکند:

*****"پس ای برادران، در پرتو رحمتهای خدا، از شما استدعا میکنم که بدن ّ های خود را همچون قربانی زنده و مقدس و پسندیده خدا تقدیم کنید که عبادت معقول شما همین است.
و دیگر همشکل این عصر مشوید، بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید. آنگاه قادر به تشخیص اراده خدا خواهید بود؛
اراده نیکو، پسندیده و کامل او."

رومیان ۱۲ :1-2 *****

عیسا، نه یک نهضت رسمی داشت، و نه کنفرانس و جلسات هفتگی برگزار میکرد.
اما تمام لحظات زندگیاش، پیغام او بود (برگزاری کنفرانس و جلسات هفتگی، به هیچ وجه اشتباه نیستند، اما به ندرت بخشی از زندگی روزمره ما هستند).
 عیسا هر روز خدا را با خود به هر کجا که میرفت، میبرد، و از من و شما نیز میخواهد همین کار را بکنیم.
 پذیرش و در آغوش گرفتن تمام کارهایی که خدا برایتان انجام داده و بازتاب این زندگی جدید به زندگی دیگران، در واقع معنای واقعی حمل کردن صلیب خودتان است.
وقتی ما به این حقایق می چسبیم، صلیب خودمان را حمل میکنیم و دنیا را به شکلی کاملا متفاوت میبینیم.
چه میشود اگر هر روز اینگونه دعا کنیم:
" پدر آسمانی، باشد تا هر آنچه که در نتیجه ی مصلوب شدن پسرت به دست آمده، در زندگی من و از طریق آن به طور کامل نمود یابد.
من آگاهانه دست رد به سینه ی گناه و محدودیتهای پیشینم میزنم تا از تو پیروی کرده و کار تو را با تمام عظمت اش نمایان سازم!"
در این صورت، جهان ما جلال عیسا را شاهد خواهد بود.
 وقتی این تغییر رخ میدهد، نقطه تمرکز و دید ما نیز عوض میشود.
به جای نگاه کردن به خودمان، متوجه زندگی عیسا میشویم.
با خواندن کتاب مقدس هایمان، راههایی را که او در دوران خودش از آنها عبور کرده را می ُ آموزیم
و دست آخر،

 آنچه را که مفت یافته ایم، مفت می بخشیم.

"با پیروی از او و دنبال کردن نمونه او."

 عیسا با گفتن حقیقت، سیر کردن گرسنگان، اخراج ارواح شریر، شفای بیماران، مواجهه با مذهبیون، و برخاستن از مردگان، دیگران را محبت کرد.
 زمانی که خسته اید، زمانی که بیمارید، زمانی که هوا بیش از حد گرم است، زمانی که هوا بیش از حد سرد است، زمانی که باران میبارد، و زمانی که ، زمانی که......... ادامه دهید.
"بدین سان، عیسی در سرتاسر جلیل میگشت و در کنیسه های ایشان تعلیم می ِ داد و بشارت پادشاهی را اعلام میکرد
و هر درد و بیماری مردم را شفا میبخشید."
 متا 4 :۲۳

بیایید از نمونه او پیروی نماییم.



لیزا بیور
lisa bevere


۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه

خصیصۀ شکیبایی

شکیبایی عطایی است الهی که خود را در مواجه شدن با ظلم و خصومت نمایان می‌سازد. 
خصیصۀ شکیبایی را نباید با انفعال اشتباه گرفت
 زیرا که شکیبایی ریشه در محبت خدا دارد، محبتی که با شکیبایی متحمل دیگری است.
 در عهدعتیق، به‌دفعات به عبارت "خدای دیرغضب" بر می‌خوریم 
(خروج ۳۴:‏۶)
 و خداوند پیش‌ روی‌ وی‌ عبور كرده‌، ندا درداد كه‌ «یهوه‌، یهوه‌، خدای‌ رحیم‌ و رئوف‌ و دیرخشم‌ و كثیر احسان‌ و وفا؛ 
Exodus - Chapter 34

6 And the LORD passed by before him, and proclaimed, The LORD, The LORD God, merciful and gracious, longsuffering, and abundant in goodness and truth,


اعداد ۱۴:‏۱۸)
18  كه‌ یهوه‌ دیرخشم‌ و بسیار رحیم‌ و آمرزندۀ گناه‌ و عصیان‌ است‌

نحمیا ۹:‏۱۷
اما تو خدای‌ غفّار و كریم‌ و رحیم‌ و دیرغضب‌ و كثیراحسان‌ بوده‌

، مزمور ۸۶:‏۵،
  زیرا تو ای خداوند، نیکو و غفار هستی و بسیار رحیم برای آنانی که تو را می‌خوانند. 

۱۰۳:‏۸، ۱۴۵:‏۸، یوئیل ۲‏:‏۱۳ و یونس ۴:‏۲).
 واژۀ یونانی "ماکروتومیا" نیز به‌خوبی بیانگر نوعی عمل و شکیبایی است که خشم را مهار می‌کند.

مسیحیان نیز می‌باید همچون خداوندشان شکیبایی پیشه کنند

 (متی ۱۸:‏۲۶-۲۹
26  پس آن غلام رو به زمین نهاده او را پرستش نمود و گفت، ای آقا مرا مهلت ده تا همه را به تو ادا کنم. 
27  آنگاه آقای آن غلام بر وی ترحّم نموده، او را رها کرد و قرض او را بخشید. 
28  لیکن چون آن غلام بیرون رفت، یکی از همقطاران خود را یافت که از او صد دینار طلب داشت. او را بگرفت و گلویش را فشرده، گفت، طلب مرا ادا کن! 
29  پس آن همقطار بر پایهای او افتاده، التماس نموده، گفت، مرا مهلت ده تا همه را به تو ردّ کنم. 


 اول قرنتیان ۱۳:‏۴،
 محبّت حلیم و مهربان است؛ محبّت حسد نمی‌برد؛ محبّت کبر و غرور ندارد؛ 

 غلاطیان ۵:‏۲۲،
22  لیکن ثمرهٔ روح، محبّت و خوشی و سلامتی و حلم و مهربانی و نیکویی و ایمان و تواضع و پرهیزکاری است، 

 افسسیان ۴:‏۱ و ۲،
 لهذا من که در خداوند اسیر می‌باشم، از شما استدعا دارم که به شایستگی آن دعوتی که به آن خوانده شده‌اید، رفتار کنید، 
 با کمال فروتنی و تواضع و حلم، و متحمّل یکدیگر در محبّت باشید؛ 



 ((شکیبایی که از نزاع می‌پرهیزد و در برابر محرکات گزنده از خود واکنش متقابل نشان نمی‌دهد.))

خداوند نسبت به بشر گناهکاری که مستحق غضب و مجازات است، شکیباست 
(اشعیا ۴۸:‏۹ و هوشع ۱۱:‏۸). 
او قائن جنایتکار را محافظت می‌کند (پیدایش ۴:‏۱۵)
شکیبایی الهی فرصتی است به بشر برای توبه و بازگشت 
(رومیان ۲:‏۴، ۹:‏۲۲، دوم پطرس ۳:‏۹). 
شکیبایی آتش‌بس الهی نسبت به گناهکارست تا او به خود آمده نزد خالق خویش باز گردد. 
عیسی مسیح نمونۀ بارز تحمل و شکیبایی است، «پس چون چنین ابری عظیم از شاهدان را گرداگرد خود داریم،
 بیایید هر بار اضافی و هر گناه را که آسان به‌دست و پای ما می‌پیچد از خود دور کنیم و با استقامت در مسابقه‌ای که برای ما مقرر شده است، بدویم. 
و چشمان خود را بر قهرمان و مظهر کامل ایمان یعنی عیسی بدوزیم که به‌خاطر آن خوشی که پیش‌رو داشت، صلیب را تحمل کرد و ننگ آن را ناچیز شمرد و اکنون بر جانب راست تخت خدا نشسته است.
 به او بیندیشید که چنان مخالفتی را از سوی گناهکاران تحمل کرد، تا خسته و دلسرد نشوید»
 (عبرانیان ۱۲:‏۱-۳)
 و خود فرمود: او که تا به آخر متحمل و شکیباست، نجات خواهد یافت 
(مرقس ۱۳:‏۱۳ ، لوقا ۲۱:‏۱۹ ، مکاشفه ۳:‏۱۰).




۱۳۹۵ خرداد ۲۳, یکشنبه

عشق و اراده، مقصود و جهتی را که باید بپیماید

همچو آفتاب، زندگی نیز نورش را در هر سو میگستراند.
 و وقتی زاده میشوی، همه چیز را همزمان میخواهی و قادر به مهار نیرویی که به تو بخشیده شده نیستی.
اما اگر بخواهی آتش برافروزی، باید پرتوهای خورشید را بر یک نقطه متمرکز کنی.
و راز بزرگی که نیروی الهی بر جهان گشود، آتش بود.
نه فقط آتش سوزاننده، که آتشی که گندم را نان میکند.
و لحظه ای میرسد که باید آتش درونت را متمرکز کنی تا زندگی ات معنایی یابد.
 پس سر بلند میکنی و میپرسی:  »اما چه معنایی؟«


برخی این پرسش را بی درنگ کنار میرانند: دردسرساز است، خواب از آدم میرباید و پاسخ درستی هم ندارد.

 اینان همانانی اند که بعدها فردا را زندگی میکنند، گویی دیروز بود.
و مهمان ناخوانده که آمد، میگویند: »عمرم کوتاه بود، برکاتم را هدر دادم.«

 *** برخی از این پرسش استقبال میکنند، اما چون پاسخی ندارند، شروع میکنند به خواندن آثار کسانی که پیشتر با این چالش روبه رو شده اند.
و آخرش هم به جوابی میرسند که به نظرشان درست میآید.
 در این هنگام، برده ی آن پاسخ میشوند.
 قوانینی وضع میکنند تا باور خود را از تنها دلیل وجود، به دیگران بقبولانند.
معبد میسازند تا این باور را توجیه کنند، و دادگاه برپا میدارند تا کسانی را که این *حقیقت مطلق* را نمی پذیرند، محاکمه کنند.

*** سرانجام، کسی هست که بی درنگ میفهمد این پرسش که »معنای زندگی چیست« دامی بیش نیست: پاسخی در کار نیست. به جای آنکه شروع کند به دست وپنجه نرم کردن با این دام، عمل میکند.
 به کودکی اش بازمیگردد و میجوید آنچه را در کودکی به شوقش میآورد و بی توجه به نصیحت پیران، زندگی اش را وقف آن شوق میکند

چرا که شیفتگی همان آتش مقدس است.
 به تدریج پی میبرد که کردارش با تکانهای رازگونه، فراتر از دانش بشری، پیوند دارد.
سر خود را به تکریم این راز فرو میآورد و دعا میکند که انحراف نیابد از راهی که نمیشناسد، اما به خاطر شعله ی فروزان در دلش، پیمایش آن را عزم کرده.
آنجا که میتواند، کشف وشهودش را به کار میگیرد و اگر شهود جواب نداد، به انضباط روی میآورد.
دیوانه مینماید.
 گاهی هم دیوانه وار عمل میکند، اما دیوانه نیست.
عشق و اراده ی راستین را کشف کرده. و عشق و اراده، مقصود و جهتی را که باید بپیماید، بر او بازمینماید.
اراده اش بلورین است، عشقش ناب و گام هایش مصمم.
در لحظه ی تردید یا اندوه، از یاد نمیبرد که: »من ابزارم.
بگذار ابزاری باشم قادر به تجلی بخشیدن به اراده ی تو.
« راهش را گزیده و تنها در پیشگاه مهمان ناخوانده مقصودش را می ِ شناسد.
این زیبایی کسی است که پیش میرود و تنها راهنمایش، شیفتگی و احترامش به راز حیات است:
جادهاش زیباست و کوله بارش نور.
مقصود شاید بزرگ باشد، شاید کوچک. شاید دور باشد، یا در خانه ی همسایه، اما او با کرامت و شرافت به جستوجویش میرود.

.......................
میداند هر گام چه معنایی دارد و چه اندازه تلاش و ممارست و اشراق میطلبد.
 فقط بر مقصود تمرکز نمیکند، بر تمام وقایع پیرامونش آگاه است.
 اغلب مجبور میشود مدتی دست از راه بکشد، چرا که نیرویش تحلیل میرود.
 پس عشق پدیدار میشود و میگوید: »گمان میکنی عازم مقصدی مشخصی،
اما تمام دلیل وجودی آن مقصود، در عشق تو به آن مقصود نهفته.
کمی بیاسای، اما همینکه توانستی، برخیز و ادامه بده. چرا که از لحظه ای که مقصودت پی برد تو به سویش رهسپاری، او هم خروشان، عازم دیدار توست.
 *** آنها که پرسش بنیادین را نادیده میگیرند، آنانی که پاسخش میدهند و آنانی که میفهمند تنها راه رویارویی با این پرسش،
عمل است،
همه به موانع مشابهی برمیخورند و مسائل مشابهی شادشان میکند،
 اما تنها کسی که طرح ایزدی را با فروتنی و شهامت میپذیرد، میداند در راه درست است





به دنبال تو میگردم

بدنبال تو میگردم ...
درین غوغای انسانی 
به هر سو میروم خسته 
رهم بسته
دلم تا سقف تنهایی 
شکسته
بی نفس افتان خیزان
چون گدایان 
لقمه نانی نه
گدایی میکنم راه ونشانت را....
سوی مکانت را
گویی امشب درونم فوجی از نام قدوست طنین انداخته است
من از این فوج 
فقط یک چند جمله 
صدای دلنشیت را طلب کردم
من به روی تپۀ بغضم ستاده
تماشا میکنم باری چگونه
مسیح شاه من را
بر صلیب جلجتا این دشت بدون یار
 بی گناه مصلوبش می کنند.......







۱۳۹۵ خرداد ۲۲, شنبه

«ابراهیم فیروزی» زندانی مسیحی تهدید می شود

یکی دیگر از مخاطراتی که زندانیان عقیدتی رجایی‌شهر با آن دست و پنجه نرم می‌کنند درگیری‌های خشن ساختگی است.


zendan


«محبت‌نیوز»- ساعاتی پیش از آنکه مجوز مرخصی «مریم (نسیم) نقاش زرگران» نوکیش مسیحی در  زندان اوین صادر شود، «ابراهیم فیروزی» دیگر زندانی مسیحی در زندان رجایی شهر (گوهردشت) که در حمایت از خانم نقاش زرگران دست به اعتصاب غذا زده بود از سوی رئیس اندرزگاه تهدید شد که «اگر اعتصاب غذای خود را نشکند به اندرزگاه ۶ زندان (بند اشرار) منتقل خواهد شد.»
گرچه پس از یازده روز اعتصاب با مرخصی استعلاجی مریم نقاش زرگران موافقت شد و به دنبال آن نوکیش مسیحی ابراهیم فیروزی به اعتصاب غذای خود پایان داد، اما بار دیگر شاهد آن بودیم که در زندان‌‌ها برای فشار به زندانی از ابزار مخوفی به نام انتقال به بند اشرار استفاده کردند.
“انتقال زندانیان سیاسی و عقیدتی به بند مجرمین خطرناک سابقه طولانی در زندان‌های کل کشور دارد.”
انتقال «هاشم خواستار» معلم بازنشسته در مشهد به بند مجرمان مواد مخدر و قاتلین زندان وکیل‌آباد، انتقال «مازیار یزدانی‌نیا، دانشجوی زندانی، به بند مجرمین سابقه‌دار زندان متی کلای بابل، قراردادن فعال مدنی «علی خیرجو» در بند مجرمین خطرناک زندان اردبیل و نمونه‌های دیگر آن در زندان‌های اهواز، اصفهان و زاهدان تنها بخشی از این روال غیر قانونی است.
اما سرآمد همه این زندان‌ها رجایی‌شهر کرج است که قراردادن زندانیان عقیدتی در کنار مجرمین خطرناک و قاتلین سابقه‌دار یک سنت و اهرم فشار برای مسئولان زندان است. « کشیش سعید عابدینی»، «کشیش فرشید فتحی» ، «علیرضا سیدیان»«رسول حردانی»، «سعید شیرزاد» ،  از جمله زندانیانی بودند که در سال‌های اخیر تجربه این انتقال شوم را در گوهردشت دارند.

Ebrahim-Firouzi-mohabatnews-1

پیام زندانی نوکیش مسیحی ( ابراهیم فیروزی )خطاب به مسیحیان ایران: ما هستیم که باید از خواهران و برادران هم‌کیشمان دفاع کنیم
همزمان با وخامت شرایط جسمانی «نسیم نقاش زرگران» نوکیش مسیحی زندانی در اوین، «ابراهیم فیروزی» دیگر نوکیش مسیحی زندانی در رجایی‌شهر کرج در پیامی ضمن حمایت از هم‌کیش خود که در اعتراض به ممانعت دادستانی از رسیدگی به مراحل درمانی خود دست به اعتصاب غذا زده در پیامی از همه مسیحیان ایران خواست تا با اتحاد در نام عیسی مسیح به طور مسالمت آمیز از حقوق خواهران و برادران ایمان‌دارمان به خصوص ( مریم نقاش زرگران) دفاع کنند
او در پیامی که منابع مطلع در اختیار «محبت‌نیوز» گذاشتند با اشاره به روایتی شخصی، کلیساهای ایران را باغچه‌ای خزان‌زده توصیف کرد که امید به عیسی مسیح و تکیه بر کلام خدا، نجات بخش آن از سیطره حکومت خواهد بود.
«ابراهیم فیروزی» ۳۱ ساله در متن پیام اش برای نسیم نقاش زرگران در حالی به لزوم داشتن امید تا رسیدن بهار تاکید شده بود که او خود پس از پنج سال تحمل زندان به سنبل استقامت و امید مبدل شده است.
سوابق ابراهیم فیروزی
این نوکیش مسیحی از ۲۱ دی ماه ۱۳۸۹ که برای نخستین بار در شهرستان رباط کریم بازداشت و به زندان قزل‎حصار کرج منتقل شد تا امروز بارها طعم سخترین شرایط ممکن را چشیده است.
ابراهیم یک بار دیگر در ۱۷ اسفند ماه ۱۳۹۱ در محل کارش بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد و پس از ۵۳ روز بازجویی و تحمل زندان با سپردن سند ملکی به ارزش ۳۰ میلیون تومان بطور موقت آزاد شد.
او برای سومین بار در ۲۲ تیرماه ۱۳۹۲ از سوی دادگاه انقلاب رباط کریم با اتهاماتی چون تبلیغ علیه نظام، راه‌اندازی و هدایت تشکل انحرافی تبشیر مسیحیت، ارتباط با عناصر ضد انقلاب خارج نشین و شبکه‌های ضد انقلاب خارجی و راه اندازی سایت مسیحی احضار و به یک سال زندان و دو سال تبعید به شهرستان سرباز نزدیک مرزهای شرقی ایران در استان سیستان و بلوچستان محکوم شد.
سی‌ام مردادماه ۱۳۹۲ او بار دیگر در کرج دستگیر شد و این بار با اتهاماتی چون جاسوسی برای موساد (سازمان امنیتی اسرائیل) روبه رو شد و در نهایت چند ماه پیش بار دیگر به تحمل پنج سال زندان محکوم گردید.



۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه

ایمان به عیسی

                                                   "ایمان، اعتماد آگاهانه به شخصیت خداوندی است

                                         که شاید طریق هایش در حال حاضر برایمان قابل درک نباشد."
                                               
                                                                    ((اسوالد چمبرز))



Acts - Chapter 16

31 And they said, Believe on the Lord Jesus Christ, and thou shalt be saved, and thy house.