از کتاب دیدن و چشیدن عیسی مسیح
نوشته جان پای پِر
در ميانه قرنی كه گذشت، سی. اس. لوييس؛ نويسنده انگليسی، به شكل حيرت آوری به دركی صحيح از اين يقیني رسيد: انسانی كه صرفًا فقط انسان خاكی باشد؛ و آن گونه سخن گويد كه عيسی سخن گفت، نمی تواند يك معلم اخلاقي بزرگ باشد. او يا مجنون خواهد بود، در حد شخصي كه بگويد يك تخم مرغ پوست كنده است؛ و يا شيطان است، كه جايگاهش جهنم مي باشد. شما مي توانيد به حساب اين كه عيسي يك فرد احمق است دهانش را ببنديد؛ مي توانيد آب دهان بر او بيندازيد و به اين عنوان كه روحي شرير است او را از بین ببريد؛ و يا مي توانيد به پاي او بيفتيد؛ و او را خداوند و خدا بخوانيد. اما بگذاريد چنین نباشيم كه با اين حرف پوچ كه او را معلمي بزرگ بخوانيم، ً به وي احترام بگذاریم. او اين انتخاب را به ما نداده است. اصلا نيت او اين نبود. 1 به بيان ديگر، عيسي دست آموز ما نخواهد شد. اما مردم، باز چنین كوششي مي كنند، تا آن طور كه خود مي پسندند، شخصيت مسيح را تعريف كنند. به نظر مي رسد هر كسي درباره عيسي مسيح، چيزي براي گفتن دارد. بنابراين، وقتي مي خواهيم درباره او صحبت كنيم، به گونه اي دست چین مي كنيم، كه نشان دهد مسيح هوادار ماست. در تمام دنيا، اين امتياز خوبي محسوب مي شود كه عيسي طرفدار شما باشد؛ اما عيسايي كه سازش نمی كند، دست آموز نيست، و عيساي اصلي و مطابق با كتاب مقدس است، براي مان امتيازي در بر ندارد، بلكه عيساي ِ تعديل يافته اي مطلوب ماست، كه با مذهب، يا سكوي سياسي، يا شيوه زندگي ما متناسب باشد. در دهة 1970 كه در كشور آلمان، در مقطع كارشناسي ارشد مشغول به تحصيل بودم، كتابي را مطالعه مي كردم كه عيسي براي ملحدان2 نام داشت. آن كتاب، به اصطلاح، برداشتي ماركسيستي از زندگي عيسي بود. برداشت آن كتاب از تعليمات عيسي اين بود كه تعليمات وي، فراخوان به جنبشي افراطي و تندرو عليه نظام است؛ فراخوان به سرسپردگي تمام و كمال به آن به اصطلاح ملكوت جنبش ماركسيزم؛ يعني، طلوع جامعه نوين. ِ عجيب است كه در ميان مردمي كه به خداوندي عيسي ایمان ندارند؛ و باور نمی كنند كه او خدايشان است؛ و از وي پيروي نمی كنند، تقريبًا هيچ كس نمی خواهد چيز بدي درباره او بگويد. همین امر در مورد صليب نيز صادق است: بله، استفاده از آنها در قالب زيورآلات زيباست؛ اما هيچ كس نمی خواهد بر روي يكي از آن صليب ها مبيرد. تنها صليب هاي مورد عالقه مردم، صليب هايي دست آموز و اهلي است. بنابراين، واضح است كه براي چنني دسته از افراد، مخاطره انگيز خواهد بود كه به شخصي اميان آورند كه هدف كل زندگي اش اين بود كه بر روي يكي از آن صليب ها بمیرد. چگونه مي توانيم شخصي را بشناسيم كه دو هزار سال پيش در اين جهان خاكی زندگي مي كرد، آن كه ادعا كرد
آيا مي توانيم مسيح را آن گونه كه واقعًا بود و هست بشناسيم؟ با حياتي فناناپذير از مردگان برخاست؛ و از اين رو، امروز زنده است؟ برخي مردم مي گويند نمي توانيد او را بشناسيد. آنها مي گويند عيساي واقعي در تاريخ، مدفون است؛ و دسترسي به او وجود ندارد. بعضي ديگر، اين چنین شك گرا نيستند. آنها معتقدند كه آنچه از زندگي عيسي، در كتاب مقدس ثبت گشته، موثق است؛و مفسران اولية آن، از جمله پولس رسول، راهنمايان قابل اعتمادتري نسبت به منتقدان امروزي هستند. اما چگونه مي توانيد مطمئن باشيد كه تصويري كه كتاب مقدس از عيسي ارائه مي دهد، درست است؟ ِ مردم دو مسير را در پيش مي گيرند، تا محكم بودن زميني را كه زير پاي ایمان شان قرار دارد، بررسي نمایند
مسیرِ جستجوی تاريخی دقيق است
يكي، مسير جستجوي تاريخي دقيق است، تا اصالت سوابق تاريخي را محك بزند. اين مسيري بود كه من در طي سال هاي سازنده ام در دانشكده الهيات، و مقطع كارشناسي ارشد، و تدريس در دانشكده دنبال كردم. با وجود تمامي كشمكش هاي ایمانم در آن روزها، همواره راسخانه بر اين اعتقاد بودم كه دلايل خوبي موجود است كه بتوان به اسناد عهد جديد دربارة عيسي اعتماد كرد. امروزه كتابهاي قانع كننده بسياري در اين مورد وجود دارند، هم پژوهشي، و هم عمومي؛ كه اين اطمينان را تقويت مي بخشند. اما اكنون كه شبان كليسا هستم، تا مدرس دانشكده، هنوز مسير پژوهش تاريخي و تحقيقاتي را ارج مي نهم. در حقيقت، اغلب بر آنها متكي هستم. با وجود اين، حال، بيشتر آگاهم كه اكثر مردم دنيا،
هرگز وقت يا ابزار آن را نخواهند داشت تا همه شواهد تاريخي و معتبر عهد جديد را پيگيري كنند. اگر عيسي پسر خداست، اگر براي گناهان ما جان داد و از مردگان برخاست؛ و اگر خدا چنین مقرر كرد، كه دو هزار سال پس از آن، مردم با دلايل موجه ایمان بياورند، پس مي بايست مسير ديگري براي شناخت عيساي واقعي وجود داشته باشد، مسيري بيش از پژوهش تاريخي، دانشگاهي، و موشكافانه
مسیر جستجوی از طریق حقيقت الهی است
بله، مسير ديگري وجود دارد. مسيري كه من در اين كتاب دنبال كرده ام. اين مسير با اين اعتقاد راسخ آغاز مي شود، كه حقيقت الهي قادر است خودش را تأييد كند. در واقع، عجيب به نظر مي رسيد كه خدا خود را در پسرش؛ عيسي مسيح، آشكار مي نمود؛ و شرح آن مكاشفه را در كتاب مقدس الهام مي كرد، ولي راهي براي مردم عادي فراهم نمی ساخت تا از آن آگاه شوند
به بيان ساده، مسير معمولي شناخت قطعي عيساي واقعي اين است: عيسي، آن طور كه
در كتاب مقدس مكشوف است، داراي جالل است؛ يعني، صاحب كمال و زيبايي روحاني است؛ و حقيقي بودن اين ِ
جلال مي تواند به شكلي بديهي به چشم آيد. مانند اينكه وقتي به خورشيد مي نگریم، كاملا واضح و بديهي است كه مي دانيم خورشيد، روشن است و تاريك نيست؛ يا مانند چشيدن عسل، كه مي دانيم طعمش شيرين است و ترش نيست. بین فرضيه تا نتيجه گيري، زنجیره طولانی دليل و برهان وجود ندارد. واضح و روشن است كه اين شخص، حق است؛ و جلال او جلال خداست. پولس رسول، اين مسير شناخت عيسي را در رساله دوم قرنتيان 6 - 4 :4 شرح مي دهد:
خداي اين جهان فهم ها ي بي ایمان شان را كور گردانيده است ، كه مبادا تجلي بشارت جلال مسيح ، كه صورت خداست،
ايشان را روشن سازد . . .
زيرا خدايي كه گفت تا نور از ظلمت درخشيد، همان است كه در دل هاي ما درخشيد، تا نور معرفت جلال خدا در چهره عيسي مسيح از ما بدرخشد. توجه كنيد كه پولس از روشنگري خدا در دل هاي ما سخن مي گويد (همچنان كه در كار خلقت) تا »معرفت جلال خدا در چهره عيسي مسيح« را درك نماييم. او درباره مردمي صحبت مي كند كه در آن مقطع تاريخي، هرگز عيسي را نديده اند. پس چگونه مي توانند او را بشناسند؛ و درباره اش يقین داشته باشند؟ آن چه كه به اصطلاح مي بينند، گفتاري است كه در انجيل، از عيسي تصوير شده، و يا رسولان مسيح درباره او موعظه نموده اند. پولس مي گويد كه اين تصوير، همراه با نوري كه خدا »در دل هاي ما« مي تاباند، شكل واقعيت به خود مي گيرد: »
جلال خدا در عيسي مسیح یا (جلال مسیح*صورت خدا*)
*دو چيز است كه اين مسير را هموار مي سازد*
اگر دقت كنيد، متوجه مي شويد كه دو چيز است كه اين مسير را هموار مي سازد. يكي واقعيت جلال عيسي مسيح است؛ كه اين جلال، از طريق تصويرسازي كه از مسيح در كتاب مقدس صورت گرفته است، مي درخشد. ديگري كار خداست، كه چشم دل نابيناي ما را مي گشايد، تا اين جلال را مشاهده كنيم. اين گشودن چشم دل، بسيار متفاوت از آن است كه خدا به اصطلاح به ما بگويد كه
كتاب مقدس، حقيقت است. به بيان دقيق تر، خدا ما را قادر مي سازد كه چيزي را ببينيم كه واقعًا در كتاب مقدس وجود دارد. اين تفاوتي مهم است. اگر خدا فرضًا در گوش ما زمزمه مي كرد كه عيساي كتاب مقدس حقيقت دارد، آن گاه آن زمزمه، اقتدار نهايي مي بود و همه چيز به آن وابسته مي شد. اما اين نه آن مسيري است كه در كتاب مقدس مي بينم؛ و نه آن مسيري است كه من دنبال مي كنم. بلكه اقتدار ِ نهايي از آن خود عيسي، و تصوير الهام شده الهي اش در كتاب مقدس است. تأثير عملي اين مسير چنین است كه از شما نمی خواهم كه دعا كنيد تا نجوايي خاص از جانب خدا بشنويد، و آن گاه بتوانيد تصميم بگيريد كه آيا عيسي واقعي است، يا نه. در عوض، از شما مي خواهم به عيساي كتاب مقدس بنگريد. به او نگاه كنيد. چشمانتان را به اين اميد نبنديد، تا سخني دال بر تأييد و تصديق، بشنويد، بلكه چشمان خود را باز نگه داريد؛ و آنها را با تصوير كامل عيسي، كه در كتاب مقدس در دسترس است، پر سازيد. اگر به عيسي مسيح چون خدا و خداوند اعتماد مي كنيد، به اين سبب خواهد بود كه جلال الهي، و كمالي را در او مشاهده مي كنيد كه به وضوح، همان چيزي است كه هست —حقيقي و راستیــــن
مسیر جستجوی از طریق شهادت روح القدس است
گاهي اين مسير، » شهادت روح القدس« ناميده مي شود. كتاب هاي قدیمي تعليم مسيحيت، اين شهادت را اين گونه توصيف مي كنند: »روح خدا با كتاب مقدس، و به واسطه كتاب مقدس، كه در قلب ً انسان شهادت مي دهد، به تنهايي قادر است كاملا انسان را متقاعد كند كه اينها همان كلام خداست
«4 حتمًا به اين نكته توجه كنيد كه روح القدس، با كتاب مقدس، و به واسطه كتاب مقدس است كه شخص را متقاعد مي كند. او از كنار كتاب مقدس نمی گذارد، تا مكاشفه هاي شخصي درباره كلام خدا را جانشین آن كند.
روح القدس، كوري عداوت و سركشي را رفع مي كند؛ و بدين ترتيب چشم دل ما را می گشاید تا درخشندگي آشكار و بديهي زيبايي الهی مسیح را مشاهده نماییم
چنان كه پولس رسول گفت: »همه ما چون با چهره بي نقاب، جلال خداوند را در آينه مي نگریم، از جلال تا جلال به همان صورت متبدل مي شویم. چنان كه از خداوند كه روح است
دوم قرنتيان 18:3 (. ديدن، تبديل شدن است. ديدن مسيح، نجات مي بخشد و تقديس مي كند.
سوال شماره 4،
جان كالوين چنین توضيح مي دهد :»شهادت روح القدس بدين شكل است: شهادت روح القدس، برتر و كاملتر از هر دليل و برهاني است؛ چرا كه خود خدا به تنهايي، در كلامش شهادت داده است؛ ولي انسان نمی تواند كلام خدا را بپذيرد، مگر اين كه روح القدس در قلب انسان، بر كلام خدا شهادت دهد. همان روح القدسي كه از زبان انبيا سخن گفته است، بايد در قلب هاي ما فرو رفته، جاي گيرد، تا ما را متقاعد نمايد كه انبيا وفادارانه و با امانتداري، اوامر الهي را اعلام نموده اند. زيرا تا زماني كه روح القدس ذهن انسان ها را روشن نسازد، آنها همواره در شك و ترديد خواهند بود
ارتش های آلمان ، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم می جنگیدند. شب کریسمس جنگ را تعطیل می کنند تا دست کم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه خواندن در اپرا را داشت ،شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک می کند. صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر می شنوند و با پرچم های سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان می روند. آن شب سربازان هر سه ارتش در کنار هم شام می خورند و کریسمس را جشن می گیرند ولی هر ۳ فرمانده توافق می کنند:که از روز بعد صلح شکسته شود و جنگ را از سر بگیرند! صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمی رفت.شب قبل آنقدر با دشمن رفیق شده بودند که بی خیال جنگ شدند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان می دادند! چند ساعت که گذشت باز هم پرچم های سفید بالا رفت و پس از گفتگوی سه نماینده ارتش ها تصمیم بر این گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند. آنها آنقدر با هم رفیق می شوند که با هم عکس می گیرند و حتی آدرس خانه های خود را به همدیگر می دهند تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر کنند! کار به جایی می رسد که این سه 3 ارتش به هم پناه می دهند و ....... تنها چیزی که باعث می شود قضیه لو برود متن نامه هایی بود که سربازان برای خانواده هایشان فرستاده بودند و به آنها اطمینان داده بودند که اینجا از جنگ خبری نیست! این اتفاق تاریخی با نام Christmas Truce شناخته می شود. سال ها بعد کریس دی برگ متن یکی از این نامه های سربازان را در یک حراجی به قیمت 27 هزار دلار می خرد پل مک کارتنی هم در ویدیوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و سال 2005 هم کریستین کاریون با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام ”کریسمس مبارک“ می سازد که اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر ایران به نمایش در آمد
**به امید بازکشت عیـــسی مسیـــح**
آمــــین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر