Translate

۱۳۹۳ اسفند ۲۸, پنجشنبه

چشم انتظاری مادرحکیمه شکری



چشم انتظاری مادر حکیمه شکری
دلنوشته‌ای از مادر حکیمه شکری زندانی سیاسی عقیدتی
دختر بیگناه من، سه سال از بهترین دوران زندگیت را در زندان گذراندی و من در چشم انتظاری، می‌ترسم از وقتی که بیایی و من دیگر نتوانم ترا ببینم، ترسم از نبودنم نیست، بلکه از آخرین بار ندیدنت است. از اینکه نتوانم دوام بیاورم و دوباره ترا در آغوش بگیرم. دخترخوبم،امسال به گفته مسوولین باور داشتم، از اینکه گفته بودند قبل از عید آزادی مشروط می‌دهند. آقای خدابخشی گفته بود پرونده‌ات را برای این به زندان قرچک فرستاده‌اند و ترا نیز برای همین به آنجا می‌برند که زودتر آزاد شوی، ولی اکنون سه ماه از رفتنت گذشته و هر روز همان جواب قبلی را تکرار می‌کنند .
امسال نه سفره هفت سین داری، نه شیرینی و آجیل، آخرین ملاقاتی که با تو داشتیم، سخنی از عید و تبریک نبود. چقدر ناراحت کننده و دردناک بود وقتی گفتی دیگر به ملاقاتم نیایید که از هفته بعد در اعتصابم و هیچکس را به ملاقات نمی‌پذیرم، خودتان را به زحمت نیندازید .
ما نیز می‌دانیم که امید زیادی داشتی از اینکه دولت امید واقعا دولت امید است. و باید امیدوار بود به روزی که همه بتوانیم امیدوار باشیم که در زندانها زندانی سیاسی عقیدتی نداشته باشیم .

مادر حکیمه شکری
پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ تهران

به امید آزادی همه زندانیان سیاسی عقیدتی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر