خدمت، نیایشی بی کلام است و همچون همه ی نیایش ها، نیازمند
انضباط است؛
نه انضباطی از سر بردگی، که انضباطی از سر اختیار
فایده ای ندارد بگوییم:
»سرنوشت مرا مجبور کرد.
دیگران دنبال آرزوهایشانند و من فقط امرار معاش میکنم.
« سرنوشت هرگز اجبار نمیکند.
همه آزادیم کاری را که میکنیم دوست یا منفور بداریم.
وقتی عشق می ورزیم، در فعالیت روزانه مان همان شعفی را داریم که آنان که دنبال رؤیاهایشانند دارند.
هیچکس اهمیت یا عظمت کار خودش را درک نمیکند،
و زیبایی و رمز و راز خدمت در همین است: خدمت، رسالتی است که به ما سپرده شده و ما نیز باید خویش را به آن بسپریم. کشتگر بذر میپاشد، اما نمیتواند از خورشید بخواهد داغتر بتابد
یا به ابر بگوید که ببارد.
باید آنچه را وظیفه دارد انجام دهد: کشتزار را شخم بزند، بذر بپاشد و هنر بردباری را از راه مراقبه بیاموزد.
لحظه های نومیدی را تجربه میکند، گاهی محصولش از دست میرود و کارش را بیحاصل میپندارد.
کسی که در تحقق رؤیای خویش مصمم است
نیز در لحظاتی از تصمیمش پشیمان میشود، آنگاه او فقط به فکر بازگشت و یافتن شغلی است که با آن امرار معاش کند.
اما روز بعد، دل سنگین کشتگر و ماجراجو هر دو، باز سرشار از سرخوشی و اعتماد به نفس میشود.
هردو میوه ی خدمت را خواهند دید و راضی خواهند بود.
چرا که هردو ترانه ی یکسانی را میخوانند: ترانه ی شادی از انجام رسالتی که به آنها سپرده شد.
اگر چوپان نبود، شاعر از گرسنگی میمرد.
اگر شعر نبود، چوپان از اندوه میمرد.
از راه خدمت به دیگران اجازه میدهید دوستتان بدارند و به دیگران میآموزید از راه آنچه ارزانی میکنید، عشق بورزند.
موفقیت در این نیست که دیگران قدر کارت را بدانند.
ثمره ی بذری است که با عشق کاشته ای.
هنگام درو به خود میگویی: »موفق شدم.«
به خاطر کارت احترام دیگران را برانگیخته ای، چرا که فقط برای گذران روزگار کار نکردی،
کار کردی تا محبتت را به دیگران نشان بدهی.
کاری را که آغاز کردی به انجام رساندی، هرچند تمامی دامها را بر سر راه از پیش ندیده بودی.
و هنگامی که شور و شوقت در اثر دشواریهای راه تحلیل میرفت، به انضباط روی آوردی.
و وقتی انضباط مغلوب خستگی میشد، از لحظه های استراحت برای اندیشیدن به قدمهای بعدی ات استفاده کردی.
شکست های ناگزیر در زندگی آنان که خطر میکنند، تو را فلج نکرد.
بابت طرحی که به ثمر ننشست و آنچه به خاطرش از دست دادی، به خودت نپیچیدی.
در لحظه های شکوه، متوقف نشدی، چرا که هنوز به مقصودت نرسیده بودی.
و هنگامی که پی بردی باید کمک بخواهی، احساس کوچکی نکردی.
و هنگامی که فهمیدی کسی کمک میخواهد، همه ی آموخته هایت را در اختیارش گذاشتی، بی ترس از آنکه فوتوفن کارت برمال شود یا دیگران از تو استفاده کنند.
برای کسی که کوبه را میکوبد، در گشوده میشود.
آن که بخواهد، دریافت میکند. آن که تسلا میبخشد، تسلا مییابد.
برداشت از کتاب مقدس : انجیل
حتی اگر هیچیک از این توقعات برآورده نشود، دیر یا زود ثمره ی آنچه را چنان سخاوتمندانه با دیگران سهیم شدی میبینی.
موفقیت نصیب آنانی میشود که زمان را به مقایسه ی کار خود با دیگران نمیگذرانند؛
به خانه ی آنی ره مییابد که هر روز میگوید: »تمام تلاشم را میکنم.
« آنان که تنها در جستوجوی موفقیتند، به ندرت موفق میشوند،
چرا که موفقیت هدف نیست، نتیجه است!!!!!
نه انضباطی از سر بردگی، که انضباطی از سر اختیار
فایده ای ندارد بگوییم:
»سرنوشت مرا مجبور کرد.
دیگران دنبال آرزوهایشانند و من فقط امرار معاش میکنم.
« سرنوشت هرگز اجبار نمیکند.
همه آزادیم کاری را که میکنیم دوست یا منفور بداریم.
وقتی عشق می ورزیم، در فعالیت روزانه مان همان شعفی را داریم که آنان که دنبال رؤیاهایشانند دارند.
هیچکس اهمیت یا عظمت کار خودش را درک نمیکند،
و زیبایی و رمز و راز خدمت در همین است: خدمت، رسالتی است که به ما سپرده شده و ما نیز باید خویش را به آن بسپریم. کشتگر بذر میپاشد، اما نمیتواند از خورشید بخواهد داغتر بتابد
یا به ابر بگوید که ببارد.
باید آنچه را وظیفه دارد انجام دهد: کشتزار را شخم بزند، بذر بپاشد و هنر بردباری را از راه مراقبه بیاموزد.
لحظه های نومیدی را تجربه میکند، گاهی محصولش از دست میرود و کارش را بیحاصل میپندارد.
کسی که در تحقق رؤیای خویش مصمم است
نیز در لحظاتی از تصمیمش پشیمان میشود، آنگاه او فقط به فکر بازگشت و یافتن شغلی است که با آن امرار معاش کند.
اما روز بعد، دل سنگین کشتگر و ماجراجو هر دو، باز سرشار از سرخوشی و اعتماد به نفس میشود.
هردو میوه ی خدمت را خواهند دید و راضی خواهند بود.
چرا که هردو ترانه ی یکسانی را میخوانند: ترانه ی شادی از انجام رسالتی که به آنها سپرده شد.
اگر چوپان نبود، شاعر از گرسنگی میمرد.
اگر شعر نبود، چوپان از اندوه میمرد.
از راه خدمت به دیگران اجازه میدهید دوستتان بدارند و به دیگران میآموزید از راه آنچه ارزانی میکنید، عشق بورزند.
موفقیت در این نیست که دیگران قدر کارت را بدانند.
ثمره ی بذری است که با عشق کاشته ای.
هنگام درو به خود میگویی: »موفق شدم.«
به خاطر کارت احترام دیگران را برانگیخته ای، چرا که فقط برای گذران روزگار کار نکردی،
کار کردی تا محبتت را به دیگران نشان بدهی.
کاری را که آغاز کردی به انجام رساندی، هرچند تمامی دامها را بر سر راه از پیش ندیده بودی.
و هنگامی که شور و شوقت در اثر دشواریهای راه تحلیل میرفت، به انضباط روی آوردی.
و وقتی انضباط مغلوب خستگی میشد، از لحظه های استراحت برای اندیشیدن به قدمهای بعدی ات استفاده کردی.
شکست های ناگزیر در زندگی آنان که خطر میکنند، تو را فلج نکرد.
بابت طرحی که به ثمر ننشست و آنچه به خاطرش از دست دادی، به خودت نپیچیدی.
در لحظه های شکوه، متوقف نشدی، چرا که هنوز به مقصودت نرسیده بودی.
و هنگامی که پی بردی باید کمک بخواهی، احساس کوچکی نکردی.
و هنگامی که فهمیدی کسی کمک میخواهد، همه ی آموخته هایت را در اختیارش گذاشتی، بی ترس از آنکه فوتوفن کارت برمال شود یا دیگران از تو استفاده کنند.
برای کسی که کوبه را میکوبد، در گشوده میشود.
آن که بخواهد، دریافت میکند. آن که تسلا میبخشد، تسلا مییابد.
برداشت از کتاب مقدس : انجیل
۸ چون هر که بخواهد به دست میآورد و هر که بجوید پیدا میکند و هر که بکوبد در به رویش باز میشود.
۱۰ چون هر که بخواهد به دست میآورد و هر که بجوید پیدا میکند و هر که بکوبد در به رویش باز میشود.
حتی اگر هیچیک از این توقعات برآورده نشود، دیر یا زود ثمره ی آنچه را چنان سخاوتمندانه با دیگران سهیم شدی میبینی.
موفقیت نصیب آنانی میشود که زمان را به مقایسه ی کار خود با دیگران نمیگذرانند؛
به خانه ی آنی ره مییابد که هر روز میگوید: »تمام تلاشم را میکنم.
« آنان که تنها در جستوجوی موفقیتند، به ندرت موفق میشوند،
چرا که موفقیت هدف نیست، نتیجه است!!!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر