دوست شما کسی است که پیش از عمل منتظر نمی ماند تا همه چیز
معلوم شود.
کسی است که در لحظه تصمیم میگیرد، هرچند میداند شاید خطر در کمین باشد.
دوست شما ِ جان آزاده ای است که هروقت زندگی ایجاب کند، راه عوض میکند.
راههای تازه را امتحان میکند و ماجرایش را برای دیگران تعریف میکند تا به شهر و روستایش غنا بخشد.
اگر راهی نادرست یا پرخطر را برگزیند، هرگز به تو نمیگوید: مبادا چنین کنی.
« تنها میگوید: »زمانی راهی نادرست و پرخطر پیش گرفتم.
« چرا که او به آزادی تو احترام میگذارد و تو به آزادی او.
به هر بهایی از آنی دوری گزین که تنها در لحظه های اندوه کنار توست و تسلایت میدهد.
او در واقع فقط به خود میگوید: من نیرومندترم، خردمندترم.
من این کار را نمیکردم.
کنار آنی بمان که در شادیها کنارت است، چرا که اسیر غبطه و حسد نیست و از شادی تو شاد است.
از آنی که گمان میکند توانمندتر از توست، بپرهیز، چرا که در واقع شکنندگی خویش را پنهان میکند.
کنار آنی بمان که از آسیب پذیر بودن نمیترسد، چرا که به خود اعتماد دارد و میداند که ما همه، زمانی، میلغزیم و لغزش نشانه ی ضعف نیست، نشانهی انسان بودن است.
بپرهیز از آنی که پیش از عمل، بسیار حرف میزند، آنی که هرگز گامی برنمی دارد، مگر آنکه مطمئن باشد آنگام برایش احترام میآورد.
کنار آنی بمان که با هر اشتباه تو نمیگوید: »من اگر بودم کار دیگری میکردم.
« او اشتباه تو را مرتکب نشده، پس در موقعیتی نیست که بر عملت قضاوت کند.
بپرهیز از آنی که دنبال دوست میگردد تا موقعیت اجتماعی بهتری بیابد یا درهای بسته به رویش گشوده شود.
کنار آنی بمان که فقط مایل است یک در را بگشاید: دری به دل تو.
چرا که او هرگز بی رضایت تو به روحت تجاوز نمیکند یا از آن تیری زهرآگین به درون رها نمیکند.
دوستی به رود میماند: از کنار صخره ها جاری است، خود را با دره ها و کوه ها وفق میدهد،
گاه برکه ای میشود تا حفرهای را در زمین پر کند و بعد به راهش ادامه میدهد.
همانگونه که رود هرگز از یاد نمیبرد که مقصدش دریاست، دوست هم از یاد نمیبرد که تنها دلیل وجودش، دوست داشتن دیگران است.
بپرهیز از آنی که میگوید: »بس است،
دیگر پیشتر از این نمیروم
«، چراکه او که نه زندگی پایانی دارد ونه مرگ، که هردو ً صرفا مراحلی در ابدیت هستند.
کنار آنی بمان که میگوید: »همهچیز به وضع کنونی خوب است، اما باز باید پیش بروم.
« چرا که او می فهمد چرا باید به فراتر از افقهای شناخته رفت.
بپرهیز از آنانی که جمع میشوند تا با جدیت و متظاهرانه، درباره ی تمام تصمیمهایی که جامعه باید بگیرد بحث کنند.
شاید از سیاست سر دربیاورند، دیگران را تحت تأثیر میگذارند و میخواهند نشان بدهند چه خردمندند.
اما نمیفهمند که حتی بر سقوط تار مویی از سرشان هم اختیار ندارند.
انضباط مهم است، اما باید درها و پنجره ها را به روی غریزه و نامنتظره باز گذاشت.
نزدیک آنی بمان که آواز میخواند، قصه میگوید، از زندگی لذت میبرد و چشمهایش از شادی برق میزند.
زیرا شادی مسری است و همواره، جایی که منطق فقط توضیحی بر اشتباه مییابد، شادی راه حلی پیدا میکند.
نزد آنی بمان که میگذارد نور عشق فرا بتابد، بی محدودیت یا قضاوت یا پاداش، بیآنکه ترس از سوءتفاهم مسیرش را ببندد.
مهم نیست چه حسی داری، هرروز برخیز و بگذار نورت فرا بتابد. آنان که چشم دارند، نور تو را میبینند و مسحورش میشوند.
نقل قول از پائولو کوئلیو
کسی است که در لحظه تصمیم میگیرد، هرچند میداند شاید خطر در کمین باشد.
دوست شما ِ جان آزاده ای است که هروقت زندگی ایجاب کند، راه عوض میکند.
راههای تازه را امتحان میکند و ماجرایش را برای دیگران تعریف میکند تا به شهر و روستایش غنا بخشد.
اگر راهی نادرست یا پرخطر را برگزیند، هرگز به تو نمیگوید: مبادا چنین کنی.
« تنها میگوید: »زمانی راهی نادرست و پرخطر پیش گرفتم.
« چرا که او به آزادی تو احترام میگذارد و تو به آزادی او.
به هر بهایی از آنی دوری گزین که تنها در لحظه های اندوه کنار توست و تسلایت میدهد.
او در واقع فقط به خود میگوید: من نیرومندترم، خردمندترم.
من این کار را نمیکردم.
کنار آنی بمان که در شادیها کنارت است، چرا که اسیر غبطه و حسد نیست و از شادی تو شاد است.
از آنی که گمان میکند توانمندتر از توست، بپرهیز، چرا که در واقع شکنندگی خویش را پنهان میکند.
کنار آنی بمان که از آسیب پذیر بودن نمیترسد، چرا که به خود اعتماد دارد و میداند که ما همه، زمانی، میلغزیم و لغزش نشانه ی ضعف نیست، نشانهی انسان بودن است.
بپرهیز از آنی که پیش از عمل، بسیار حرف میزند، آنی که هرگز گامی برنمی دارد، مگر آنکه مطمئن باشد آنگام برایش احترام میآورد.
کنار آنی بمان که با هر اشتباه تو نمیگوید: »من اگر بودم کار دیگری میکردم.
« او اشتباه تو را مرتکب نشده، پس در موقعیتی نیست که بر عملت قضاوت کند.
بپرهیز از آنی که دنبال دوست میگردد تا موقعیت اجتماعی بهتری بیابد یا درهای بسته به رویش گشوده شود.
کنار آنی بمان که فقط مایل است یک در را بگشاید: دری به دل تو.
چرا که او هرگز بی رضایت تو به روحت تجاوز نمیکند یا از آن تیری زهرآگین به درون رها نمیکند.
دوستی به رود میماند: از کنار صخره ها جاری است، خود را با دره ها و کوه ها وفق میدهد،
گاه برکه ای میشود تا حفرهای را در زمین پر کند و بعد به راهش ادامه میدهد.
همانگونه که رود هرگز از یاد نمیبرد که مقصدش دریاست، دوست هم از یاد نمیبرد که تنها دلیل وجودش، دوست داشتن دیگران است.
بپرهیز از آنی که میگوید: »بس است،
دیگر پیشتر از این نمیروم
«، چراکه او که نه زندگی پایانی دارد ونه مرگ، که هردو ً صرفا مراحلی در ابدیت هستند.
کنار آنی بمان که میگوید: »همهچیز به وضع کنونی خوب است، اما باز باید پیش بروم.
« چرا که او می فهمد چرا باید به فراتر از افقهای شناخته رفت.
بپرهیز از آنانی که جمع میشوند تا با جدیت و متظاهرانه، درباره ی تمام تصمیمهایی که جامعه باید بگیرد بحث کنند.
شاید از سیاست سر دربیاورند، دیگران را تحت تأثیر میگذارند و میخواهند نشان بدهند چه خردمندند.
اما نمیفهمند که حتی بر سقوط تار مویی از سرشان هم اختیار ندارند.
انضباط مهم است، اما باید درها و پنجره ها را به روی غریزه و نامنتظره باز گذاشت.
نزدیک آنی بمان که آواز میخواند، قصه میگوید، از زندگی لذت میبرد و چشمهایش از شادی برق میزند.
زیرا شادی مسری است و همواره، جایی که منطق فقط توضیحی بر اشتباه مییابد، شادی راه حلی پیدا میکند.
نزد آنی بمان که میگذارد نور عشق فرا بتابد، بی محدودیت یا قضاوت یا پاداش، بیآنکه ترس از سوءتفاهم مسیرش را ببندد.
مهم نیست چه حسی داری، هرروز برخیز و بگذار نورت فرا بتابد. آنان که چشم دارند، نور تو را میبینند و مسحورش میشوند.
نقل قول از پائولو کوئلیو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر