وسواس کمکی نمیکند، وسواس در انتخاب راه سردرگم ات
میکند و لذت زندگی را از تو میگیرد.
هرکس توده ای زر به بزرگی آن تپه داشته باشد، دارا نیست.
دارای حقیقی آنی است که در هر لحظه ی زندگی اش در تماس با نیروی عشق و محبت باشد.
باید مقصودی در نظر داشته باشی، اما پیش که میروی، هزینه ای ندارد که هرازگاهی بایستی و منظرهی اطرافت را تماشا کنی. هرچه پیش میروی، گام به گام، کمی بیشتر از افق دوردست را میبینی و از این فرصت برای کشف چیزهایی که پیشتر ندیده بودی استفاده میکنی.
در این لحظه باید از خود بپرسی: »آیا ارزشهایم همان است که بود؟
آیا سعی دارم دیگران را راضی کنم و توقعشان را از خودم برآورم،
یا به یقین رسیده ام که کارم تجلی روح و شور من است؟
آیا به هر بهایی موفقیت میخواهم یا میخواهم آدم موفقی باشم،
چون میتوانم روزهایم را سرشار از عشق و محبت کنم؟
« چرا که معنای موفقیت حقیقی این است: غنا بخشیدن به زندگی، نه پر کردن خزانه از زر.
شاید بگویی: »با پولم بذر میپاشم، میکارم، میدروم و سیلوهایم را پر از گندم میکنم تا کم وکسری نداشته باشم.
« اما مهمان ناخوانده که بیاید، تمام تلاشهایت بر باد رفته.
آن که گوش شنوا دارد، بشنود.
سعی نکن جاده را کوتاه تر کنی، چنان سفر کن که هر کردارت زمین را حاصلخیزتر و چشمانداز را زیباتر کند.
سعی نکن ارباب زمان شوی. اگر میوه ای را که کاشتی زود بچینی، سبز و کال است و گس.
اگر از ترس یا ناامنی لحظه ی »خدمت« را به تعویق بیندازی، میوهات لهیده میشود.
پس زمان میان کاشتن و درویدن را محترم بدار.
و بعد در انتظار معجزهی دگردیسی بمان.
تا گندم به درون تنور نرود، نان نمیشود.
تا واژه بر زبان نیاید، شعر نمیشود.
تا دستی نخها را نبافد، پارچه نمیشود
زمان نشان دادن »خدمت« که رسید، دیگران به حیرت میافتند و میگویند: »آدم موفقی است، همه حاصل کارش را میخواهند.
« کسی نمیپرسد تولید آن میوه چه بهایی دارد، چرا که هرکس کارش را با عشق انجام دهد، مخلوقش را سرشار از چنان شوری میکند که چشم نمیبیند.
همانگونه که بندباز به آسانی در هوا پرواز میکند و مشقتی در کارش مشهود نیست، موفقیت، وقتی آمد، در نظر دیگران بسیار طبیعی مینماید.
اما اگر کسی جرئت کرد و پرسید،
پاسخش این است: به فکرم رسید که رهایش کنم،
فکر کردم خدا دیگر ندایم را نمیشنود، بارها ناچار شدم مسیر عوض کنم و گاهی هم راه گم کردم.
اما باز راهم را یافتم و ادامه دادم، چرا که میدانستم راه دیگری برای زندگی ندارم.
آموختم از کدام پل باید گذشت و کدام پل را باید سوزاند.
*** من شاعرم و کشاورز، هنرمند، سرباز، پدر، بازرگان، فروشنده، معلم، ِ خانه و خانواده اش است.
سیاستمدار، خردمند، و کسی که فقط نانآور میدانم بسیاری از من مشهورترند و اغلب شهرتی است بایسته.
گاهی هم فقط تجلی کبر و جاه طلبی است و در برابر زمان دوام نمیآورد.
موفقیت چیست؟ موفقیت یعنی هرشب با جانی آسوده به بستر رفتن
هرکس توده ای زر به بزرگی آن تپه داشته باشد، دارا نیست.
دارای حقیقی آنی است که در هر لحظه ی زندگی اش در تماس با نیروی عشق و محبت باشد.
باید مقصودی در نظر داشته باشی، اما پیش که میروی، هزینه ای ندارد که هرازگاهی بایستی و منظرهی اطرافت را تماشا کنی. هرچه پیش میروی، گام به گام، کمی بیشتر از افق دوردست را میبینی و از این فرصت برای کشف چیزهایی که پیشتر ندیده بودی استفاده میکنی.
در این لحظه باید از خود بپرسی: »آیا ارزشهایم همان است که بود؟
آیا سعی دارم دیگران را راضی کنم و توقعشان را از خودم برآورم،
یا به یقین رسیده ام که کارم تجلی روح و شور من است؟
آیا به هر بهایی موفقیت میخواهم یا میخواهم آدم موفقی باشم،
چون میتوانم روزهایم را سرشار از عشق و محبت کنم؟
« چرا که معنای موفقیت حقیقی این است: غنا بخشیدن به زندگی، نه پر کردن خزانه از زر.
شاید بگویی: »با پولم بذر میپاشم، میکارم، میدروم و سیلوهایم را پر از گندم میکنم تا کم وکسری نداشته باشم.
« اما مهمان ناخوانده که بیاید، تمام تلاشهایت بر باد رفته.
آن که گوش شنوا دارد، بشنود.
سعی نکن جاده را کوتاه تر کنی، چنان سفر کن که هر کردارت زمین را حاصلخیزتر و چشمانداز را زیباتر کند.
سعی نکن ارباب زمان شوی. اگر میوه ای را که کاشتی زود بچینی، سبز و کال است و گس.
اگر از ترس یا ناامنی لحظه ی »خدمت« را به تعویق بیندازی، میوهات لهیده میشود.
پس زمان میان کاشتن و درویدن را محترم بدار.
و بعد در انتظار معجزهی دگردیسی بمان.
تا گندم به درون تنور نرود، نان نمیشود.
تا واژه بر زبان نیاید، شعر نمیشود.
تا دستی نخها را نبافد، پارچه نمیشود
زمان نشان دادن »خدمت« که رسید، دیگران به حیرت میافتند و میگویند: »آدم موفقی است، همه حاصل کارش را میخواهند.
« کسی نمیپرسد تولید آن میوه چه بهایی دارد، چرا که هرکس کارش را با عشق انجام دهد، مخلوقش را سرشار از چنان شوری میکند که چشم نمیبیند.
همانگونه که بندباز به آسانی در هوا پرواز میکند و مشقتی در کارش مشهود نیست، موفقیت، وقتی آمد، در نظر دیگران بسیار طبیعی مینماید.
اما اگر کسی جرئت کرد و پرسید،
پاسخش این است: به فکرم رسید که رهایش کنم،
فکر کردم خدا دیگر ندایم را نمیشنود، بارها ناچار شدم مسیر عوض کنم و گاهی هم راه گم کردم.
اما باز راهم را یافتم و ادامه دادم، چرا که میدانستم راه دیگری برای زندگی ندارم.
آموختم از کدام پل باید گذشت و کدام پل را باید سوزاند.
*** من شاعرم و کشاورز، هنرمند، سرباز، پدر، بازرگان، فروشنده، معلم، ِ خانه و خانواده اش است.
سیاستمدار، خردمند، و کسی که فقط نانآور میدانم بسیاری از من مشهورترند و اغلب شهرتی است بایسته.
گاهی هم فقط تجلی کبر و جاه طلبی است و در برابر زمان دوام نمیآورد.
موفقیت چیست؟ موفقیت یعنی هرشب با جانی آسوده به بستر رفتن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر