مرید. ای پدر آسمانی، پدر سَرور من عیسای مسیح، نامت تا ابد پُر برکت باد، زیرا که تو از سر لطف و عنایت، این بینواترین بندۀ خویش را در نظر آوردهای. ای پدر رحمت و محبت و ای خداوندگار همۀ تسلاها (1)، تو را سپاس میگویم که این بندۀ بیمقدار را گه کاه با تسلای خویش جان تازه میبخشی. اکنون و نیز در خلال اعصار بیپایان، بهجت و جلال از آنِ تو باد و نیز از آنِ تنها پسر تو و روحالقدس که تسلابخش است. تو همانا مایۀ سرافرازی من (2) و سُرور جان منی (3). زیرا به وقت مشقت، امید و پناه منی.
حال که عشق من بیرمق است و پارساییام ناتمام و به قدرت و تسلای تو بس نیازمندم، استدعا میکنم که بیشتر به دیدار من آیی و قوانین مقدست را بر من تعلیم دهی. مرا از هواهای پلید نفس وارهان و دلم را از عواطف پریشان شفا ده تا پس از علاج و تطهیر نفسم، بضاعت عشق ورزیدن، توانایی بردباری و ارادۀ پشتکار بیابم.
عشق قدرتی قاهر است و خیری عظیم و کامل. فقط با عشق هر بار گرانی سبک میگردد و همۀ ناهمواری ها، هموار. هر مشقتی را تاب میاورد. چونان که گویی هیچ است و همۀ تلخیها را شیرین و خوشایند میگرداند. عشق به عیسی باشکوه است و ما را به کارهایی گرانقدر الهام میبخشد؛ همواره شوق به کمال را در ما بر مینگیزاند. عشق به سوی امور عالی اوج میگیرد و با هیچ یک از امور دانی [از پرواز] وانمیماند. عشق طالب آن است که آزاد باشد و با هر خواهش دنیوی غریبه بماند، مبادا که چشم باطنش تار گردد و خودپسندی دنیوی مانعش شود یا که طالع نحس بر زمینش زند. در زمین و آسمان، هیچ چیز شیرین تر، نیرومندتر، والاتر، پر وسعتتر، گواراتر، کاملتر، و برتر از عشق نیست، زیرا که عشق زادۀ پروردگار است (4) و فراتر از جملگی مخلوقات، تنها در او قرار مییابد.
عشق به جانب سُرور پَر میگیرد، میدَود و میجهد، آزاد و بیعنان است. عشق همه را برای همه بذل میکند و در آن یگانه ای میآساید که از همه چیز برتر است و هر خیری از او سرچشمه میگیرد و بُرون میتراود. عشق موهبت ها را در حساب نمیاورد، بلکه روی به جانب کسی میگرداند که معطی همۀ موهبتهای نیکوست. عشق هیچ حدی نمیشناسد و شورمندانه از همۀ قیود در میگذرد. عشق هیچ باری را گران نمییابد، هیچ مشقتی در نظرش نمیآید و برای چیزهای فراسوی قوت خود جهد میورزد؛ عشق هیچ چیز را محال نمییابد، چرا که خود را به تحصیل همه چیز توانا میداند. از این روست که عشق به کارهایی عظیم توفیق مییابد؛ شگفت انگیز و کارگر است، اما آن کس که عشق را فاقد باشد، از پای میفتد و ناکام میشود.
عشق شب-بیدار است و در وقت آسایش، هرگز به خواب فرو نمیشود؛ با خستگی هرگز از پای در نمیفتد؛ در زندان هرگز بندی بر او نیست؛ به وقت خطر، هرگز وحشت نمیکند، چونان شعلهای فروزان و مشعلی برافروخته، رو به بالا زبانه میکشد و بیشک بر هر مانعی فایق میآید. هر کس خدا را عاشق باشد، آهنگ صدایش را نیک میشناسد. فریادی رسا در گوش خداوند، همانا عشق سوزان روحی است که بانگ برمیآورد: «ای خداوندگار و ای عشق من، تو یکسره از آنِ منی و من از آنِ تو.»
نیایش
پروردگارا، عشق خودت را در من عمیق تر گردان تا در اعماق قلب خویش دریابم که عشق ورزیدن، فنا شدن و غرقه گشتنم در عشق تو، چه اندازه شیرین است. بگذار تا عشق تو با شور و اعجازی ورای وهم و خیال، بر من مستولی شود و مرا از خود اعتلا دهد. بگذار تا آواز عشق سَر دهم (5). ای معشوق من، بگذار تو را تا بلنداها در پی آیم. بگذار تا روح من روزگار به ستایش تو سپری کند و از برای عشق به وجد آید. بگذار تا تو را بیش از خویشتن دوست بدارم و خویشتن را تنها از برای تو. بگذار در اطاعت از قانون عشق که شعشعۀ توست، همۀ کسانی را که به حقیقت تو را عاشق اند، دوست بدارم.
عشق، تندپا، بی غش، لطیف، سرخوش و دلنشین است. عشق، پُر قدرت، شکیبا، وفادار، دوراندیش، بردبار و پُرشور است و هرگز منفعت خویش را نمیجوید (6)، زیرا هر کاه کسی در پی منفعت خود باشد، از عشق دست میشوید. عشق، هوشیار، فروتن و امین است. عشق، دمدمیمزاج و احساساتی نیست و به امور باطل نیز دل نمیدهد. متین، بیآلایش، ثابت قدم، آرام و در همۀ حواس محتاط است. عشق، نزد بالادستان مطیع و فرمانبردار، در چشم خویش کوچک و خوار و نزد خداوند مؤمن و شاکر است و حتی آن گاه که از حلاوتش بهرهمند نیست، بر او توکل میکند و امید میبندد. زیرا زندگیِ عاشق، بی رنج به سر نمیشود.
آن کس که مهیای تحمل هر چیز و اطاعت بیچون و چرا از ارادۀ معشوق نباشد، شایستۀ آن نیست که عاشق نامش دهند. عاشق آن است که محض خاطر معشوقش، هر مشقت و تلخی را به رغبت تن دردهد و هرگز به خاطر ناملایمات ترکش نگوید.
در بیان نشانۀ عاشق راستین
مسیح. فرزندم، تو هنوز عاشق دلیر و دانا نیستی.
مرید. از چه روی، سَرورم؟
مسیح. زیرا به محض رویارویی با مشکلی کوچک، آنچه را که آغاز کرده ای، وامینهی و مشتاقانه عافیت میطلبی. عاشق دلیر در برابر وسوسه پایمردی میکند و به احتجاجات زیرکانۀ شیطان وقعی نمینهد. او در مشقت نیز چونان که در وقت عافیت، با من وفا میکند (7).
عاشق دانا، عطیۀ رسیده به عاشق را به اندازۀ عشق اعطاکنندهاش، قدر نمیگذارد. او محبت را برتر از آن عطیه در حساب میآورد و همۀ عطایا را بسی کمتر از معشوق ارج مینهد. عاشق بلندنظر، به عطیهای قانع نمیگردد و فراتر از همۀ عطایا، خود مرا طلب میکند. پس اگر گه گاه آن عشق و اخلاصی را که نسبت به من و قدیسانم طلب میکنی، در خود نیافتی، چنین نیست که همه چیز از دست شده باشد. آن محبت نیکو و دلپذیری که گه گاه نصیبت میگردد، اثر فیضی است که از من به تو میرسد و طعمی از سرای آسمانیات که از پیش در کام تو مینشیند، اما بیش از حد بر آن تکیه مکن، چرا که میآید و میرود. نشانِ ارزشمند پارسایی و لیاقت آن است که به وقت خطور افکار پلید، با آنها به مجاهده برخیزی و تلقینات شیطان را به تحقیر از خود برانی.
مگذار اوهام غریب، از هر منبعی که برآمده باشد، خاطر تو را پریشان کند. دلیرانه سر در راه مقصود خویش گذار و دل را صادقانه به خداوند مشغول دار. این وهم و خیال نیست که گه گاه به جذبه از خود بیخود میشوی، اما بی درنگ به افکار ناچیز معهود خلایق رجعت میکنی. این افکار نه از سر عمد که بیاختیار دست میدهند و تا وقتی تو را خشنود نگردانند نه به زیان تو که در جهت نفعت قرار میگیرند.
میتوانی یقین داشته باشی که دشمن دیرینه [شیطان] از هر راهی میکوشد تا اشتیاق تو را به خیر، زایل گرداند و به دوری جستن از هر گونه ریاضت شرعی، وسوسهات کند؛ از تکریم قدیسان، از تأمل مخلصانه در مصائب من، از وارسی سودمند گناهانت، از مراقبت دلت و از عزمیجزم برای بالیدن در پارسایی. او افکار پلید بسیاری را القا میکند تا دلسردت گرداند و از عبادت و قرائت مقدس دورت سازد. از اعتراف خاضعانه منزجر است و اگر توانش بود، تو را به ترک عشای ربانی وا میداشت. هر قدر هم که به تکرار برای به دام انداختن تو تلاش کند، به او گوش مسپار و باورش مکن. آن گاه که امور پلید و ناپاک را القا میکند، به خودش بازگردان. او را بگوکه «دور شو ای روح خبیث! (8) شرم کن ای مفلوک! به واقع پلیدی که از این امور سخن میگویی! از اینجا برو ای شریرترین دروغزنان! تو را از من نصیبی نخواهد بود. عیسی چونان جنگاوری پرقدرت با من خواهد بود و تو مغلوب خواهی شد (9). من مرگ و رنج شکنجه را از وفاق با تو خوشتر میدارم. خاموش باش و دهانت را فروبسته دار! هر قدر هم که مرا به ستوه آوری، دیگر به تو گوش نخواهم سپرد.» پروردگار نور من و رستگاری من است: [پس] از چه کس بیم به دل راه دهم؟ (10) اگر لشگری علیه من اردو زند، وحشتی در دل نخواهم داشت (11). پروردگار، یاری دهنده و منجی من است (12).
چونان یک سرباز خوب، مبارزه کن (13)، و اگر گه گاه به واسطه ضعف بر زمین افتادی، خود را بیش از پیش تقویت کن و به لطف سرشارتر من توکل داشته باش. از خودپسندی و غرور باطل نیز حذر کن، زیرا که بسیاری را به خطا در میندازد و کوردلی تقریبا علاج ناپذیری پدید میآورد. بگذار تا نگونساری متکبرانی که از قدرت خویش استفاده سؤ میبُردند، هشداری برای تو باشد و همواره در تواضع نگاهت دارد
*باب پنجم و ششم از دفتر سوم (در بیان تسلای باطن) از کتاب تشبه به مسیح/توماس آکمپیس؛ ترجمۀ سایه میثمی، ویراستاری مصطفی ملکیان-تهران:هرمس. چاپ دوم 1384
1_دوم قرنتیان3:1
خدای بخشندۀ همه دلگرمیها
۳سپاس بر خدا، پدر خداوند ما عیسی مسیح، که پدر رحمتها و خدای بخشندۀ همۀ دلگرمیهاست
2_مزمور3:3
۳ امّا تو ای خداوند، همیشه سپر من در برابر خطرات هستی؛ تو به من پیروزی می بخشی و به من شجاعت می دهی.
3_مزمور111:119
احکام تو برای من گنجی بی پایان است، زیرا آنها شادی دل من هستند.
4_اول یوحنا 7:4
5_اشعیا 1:5
6_اول قرنتیان 5:13
7_فیلیپیان12:4
8_متی 10:4
9_ارمیا 11:20
10_مزمور 1:27
11_مزمور3:27
12_مزمور14:19
13_دوم تیموتاؤوس3:2
این عشق گنجی است بی پایان کافیست ازعسیی مسیح بطلبید
سوال کنید ؟؟؟؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر