توماس بیلنی: مرگ وی
«از آن رنجهایی که خواهی کشید مترس. اینک ابلیس بعضی از شما را در زندان خواهد انداخت تا آزموده شوید و مدت ده روز رنج خواهید کشید. اما تا به مرگ امین باش تا تاج حیات را به تو بدهم.» (مکاشفه یوحنا۲: ۱۰)
تاریخ کلیسای مسیح صحنه مقابله دشمنجانها با گسترش کلام خداوند است. هر زمان که سعی در گسترش کلام خداوند در بین مردم شده٬ بلافاصله شیطان دست به کار شده تا مانع آن شود. تهدید٬ خشونت و قتل٬ از روشهای رایجی است که این فرشته سقوط کرده از آنها برای مقصودش استفاده میکند.
در زمان اصلاحات کلیسا٬ وقتی که اروپا از تاریکی قرون وسطی بیرون میآمد٬ آنچه که باعث بهبود جامعه و پیشرفت آن شد٬ کتاب مقدس بود. همه مردم به کلیسا میرفتند اما کتاب مقدس به زبانه عامه مردم در دست نبود و کشیش هرچه که دوست داشت به آنها میگفت. اصلاح گرایان اولین کاری که کردند ترجمه کتاب به زبان مادری مردم جامعه بود. از این طریق تعالیم و آموزههای کتاب مقدس در اختیار همگان قرار گرفته و از سلطه کلیسای رومان کاتولیک خارج شد. این کار شعله خشمی را شعلهور ساخته و تعداد بیشماری از ایمانداران را در خود فرو بلعید. اما کلام خداوند که پرقدرتتر از هر ترفند و حیله شیطان است٬ چون نوری درخشان در ظلمات آن عصر تابیده و مردم را به سوی مسیح و رستگاری هدایت کرد. اصلاحگران با شعار: «تنها کتاب مقدس٬ تنها ایمان» حیات را به کلیسای رو به مرگ اروپا وارد کردند.
یکی از وسیلههایی که کلیسای روم در آن زمان برای ترساندن مردم از آن استفاده میکرد٬ سوزاندن کسانی بود که آموزههای غلط کلیسای روم را رد کرده و تنها به آنچه که در کتاب مقدس نوشته شده بود باور داشتند. جای آن دارد که امروزه ما این درس را از تاریخ گرفته و آن را به یاد داشته باشیم؛ اگر ما را به خاطر نام مسیح به زندان انداختند و مورد آزار٬ اذیت و شکنجه قرار گرفتیم٬ به هیچ وجه تعجب نکنیم! این روش قدیمی آن شریر برای جلوگیری از گسترش کلام نجاتبخش انجیل است . حال بگذارید تا به آخرین ساعات عمر «توماس بیلنی» یکی از این اصلاحگران انگلیسی که پر از روح خداوند و عشق به مسیح بود توجه میکنیم؛ باشد که باعث دلگرمی و قوت قلب ما شود!
«« چند نفر از دوستان «بیلنی» به نوریچ رفتند تا با او خداحافظ کنند؛ در میان ایشان «ماتیو پارکر» کشیش فقید کلیسای کانتربری بود. دم غروب بود و بیلنی مشغول صرف آخرین شام خود. روی میز مقدار کمی غذا گذاشته شده و روی چهره او شعف و سروری که روحش را پر ساخته بود. یکی از دوستانش گفت: «تعجب میکنم که چگونه با این شادی غذا میخوری!» بیلنی در پاسخ گفت:« من درست مثل یک کشاورز روستایی عمل میکنم که در یک کلبه خرابه زندگی میکند و تا جایی که از دستش بر میآید خرج کلبهاش میکند تا آن را سرپا نگاه دارد٬ من هم تا جایی که از دستم برمیآید به این پیکر خاکی که رو به نابودی است رسیدگی میکنم» با این کلام از سر میز برخاسته و کنار دوستانش نشست.
یک از آنها به او گفت: « تو حرارت سوزاننده آتش را فردا حس خواهی کرد اما روح خداوند به تو تسلی میبخشد و آن را برای ابدیتی شیرین خنک میسازد.» بیلنی که به نظر میآمد به این کلمات میاندیشد٬ دستش را به سوی چراغی که روی میز در حال سوختن بود دراز کرده و انگشتش را بر فراز شعله قرار داد. ایشان با شگفتی گفتند: «چه میکنی!» پاسخ داد: «هیچ! تنها گوشت و استخوان خود را با آتش آزمایش میکنم؛ فردا خداوند کل بدن مرا در آتش خواهد سوزانید.» و همچنان که انگشتش را بر بالای شعله نگاه داشته بود گویی مشغول به یک آزمایش غریب است٬ ادامه داد: « به تجربه میدانم که آتش بسیار سوزنده است؛ اما به واسطه کلام خداوند و تجربهٔ دیگر شهیدان کلیسا کاملأ قانع شدهام که زمانی آتش مرا دربرگیرد و نابود سازد٬ آن را حس نخواهم کرد. اما این پیکر فرسوده من نابود خواهد شد٬ برای لحظهای ممکن است دردناک باشد اما بدنبال آن شادی وصف ناپذیری است.» سپس انگشت خود را پس کشید و بند اول آن سوخته بود. وی اضافه کرد: «زمانی که در میان آتش گام برداری٬ نخواهی سوخت» (این کلمات در خاطر بعضی از کسانی که آن را شنیدند چنان تأثیری گذاشت که تا روز مرگ آن را فراموش نکردند.)
خارج از دروازه شهر-معروف به دروازه بیشاپ- دره کم عمقی بود به نام: «دره لولاردها»٬ که با زمینی فراز محاطه شده و فضایی شبیه یک آمفی تئاتر را ایجاد کرده بود. روز شنبه نوزدهم آگوست٬ عدهای سرباز نیزه به دست آمدند تا بیلنی را ببرند و وی ایشان را در زندان ملاقات کرد. یکی از دوستانش به او نزدیک شد تا او را تشویق کند که مردانه بایستد٬ بیلنی پاسخ داد که: «وقتی که دریانوردی وارد کشتیاش میشود و دل به دریای طوفانی میزند٬ امواج او را به این سو و آن سو میکشانند؛ اما امید رسیدن به ساحلی آرام به او قدرت میدهد تا با امواج مواجه بشود. سفر من نیز اکنون آغاز گشته و هر طوفانی که پیش بیاید٬ کشتی من به زودی به مقصدش خواهد رسید.»
بیلنی از میان کوچه های «نوریچ» که مملو از جمعیت ناظر بود٬ عبور کرد؛ رفتارش سنگین و سیمایش آرام بود. سرش را تراشیده بودند و لباس عادی مردم را به او پوشانیده بودند. یکی از دوستانش به نام «دکتر وارنر» وی را همراهی میکرد٬ دیگری در تمام طول راه به فقرا صدقه میداد. جمعیت به دره لولاردها رسیدند و به سرعت در سراشیبی آنجا جای گرفتند. وقتی که بیلنی به محل مجازاتش رسید٬ زانو زده و دعا کرد٬ سپس برخاسته و به گرمی چوبه دار را بوسید. آنگاه چشمان خود را به سوی آسمان برافراشته و اعتقادنامه رسولان را تکرار کرد و بعد از اینکه به تجسم و رستاخیز مسیح اعتراف نمود٬ دچار چنان احساسات شدیدی شد که حتی جمعیت نیز به اندوه و احساس درآمدند. سپس به خویش آمده و ردایش را کناری نهاد و از کُندههای هیزمی که برهم انباشته شده بودند٬ بالا رفت و در حین صعودش مزمور صدو چهل وسوم را به صدای بلند خواند. سه مرتبه آیه سوم را تکرار کرد «و بر خادم خود به محاکمه برمیا. زیرا زندهای نیست که در حضور تو پارسا شمرده شود» سپس اضافه کرد: «دستهای خود رابه سوی تو دراز میکنم. جان من مثل زمین خشک٬ تشنه توست» آنگاه به سوی ماموران روی کرده و گفت «آیا آمادهاید؟» که گفتند: بلی! بیلنی پشت خود را به ستون چوبی داده و زنجیری را که با آن او را بدان بستند٬ بالا کشید. دوستش ٬ دکتر وارنر با چشمان لبریز از اشک با او خداحافظی کرد. بیلنی به او لبخندی زده و گفت: «دکتر٬ گله خود را خوراک بده تا وقتی که خداوند آمد تو را در حال انجام این کار ببیند.» تعدادی از صومعهنشینها که علیه او شهادت داده بودند٬ به خاطر احساسات گرم مردم دچار ترس شده و به نجوا به وی گفتند «این مردم باور دارند که بانی مرگ تو ما هستیم و به ما صدقه نخواهند داد!» با شنیدن این سخن او رو به جمعیت گفت: «ای مردم به خاطر من از دست اینها عصبانی نشوید؛ گویی مسب مرگ من آنها هستند. آنها بانی آن نیستند» او باور داشت که مرگش به اراده خداوند است. آنگاه مشعلی را به توده هیزم نهادند٬ در ابتدا و برای چند دقیقه شعله کوچک و لرزانی بود و سپس ناگهان شعله سوزانی به هوا شد. مردم شنیدند که وی نام مسیح را چند مرتبه تکرار نمود و گاهی نیز فریاد زد «ایمان دارم». بادی شدید که شعله را به سویی رانده و از او دور میکرد٬ رنج و عذابش را طولانیتر کرد: برای سه مرتبه به نظر رسید که آتش از او دور شد و برای سه مرتبه دوباره بازگشت تا وقتی که سرانجام تمام توده در آتش شعلهور بود و او جان سپرد.»»
برگرفته از تاریخ پروتستان٬ نوشته ج. ه. مرل دوبانیه (J.H. Merle d Aubigne) – ترجمه دکتر زرین قلوب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر