موردی برای مسیحیت
مجادلات من علیه خدا این بود که دنیا، دنیایی است بی رحم و بیدادگر، اما چگونه ایده ای از عدالت و بیدادگری!
مجادله من علیه خدا این بود که جهان شقی و بی رحم است،
اما چگونه ایده عادل و بی رحم در من به وجود آمده بود؟
آدمی نمی تواند خطی را کج و معوج بخواند مگر اینکه بداند خط مستقیم چیست.
البته نمی توانستم ایده عدالت را
مبتنی بر این استدلال که چیزی جز عقیده شخصی خودم نیست رها کنم،
اما اگر چنین کاری می کردم، مجادله من هم
علیه خدا منتفی می شد، زیرا مجادله من مبتنی بر این بود که دنیا واقعا ظالم است،
نه اینکه دنیا فقط بر وفق مراد من نیست و انتظارات خصوصی مرا برآورده نمی سازد.
به این طریق در عین اینکه سعی داشتم ثابت کنم که خدا وجود
ندارد یا به عبارت دیگر حقیقت واقعی بی معنی است، دریافتم که مجبورم قبول کنم که یک قسمت از حقیقت موجود
یعنی ایده من از عدالت، پر از معنی است.
در نتیجه کفر و خدانشناسی خیلی ساده می شود.
اگر جهان بی معنی است
ما هرگز نباید به بی معنی بودن آن پی می بردیم.
چنانکه اگر در دنیا نور وجود نداشت و در نتیجه قدرت بینایی نبود ما هرگز به وجود تاریکی پی نمی بردیم. تاریکی بی معنی بود.
مسأله چیست؟
جهانی که دارای خیلی چیزهای بد و به ظاهر بی معناست، اما در همین جهان مخلوقاتی وجود دارند که می دانند دنیا بد
و بی معناست.
فقط دو نظریه در مقابل این حقایق می تواند وجود داشته باشد.
یکی نظریه مسیحی که این جهان خوب
است، ولی به تباهی کشیده شده، ولی هنوز خاطره آنچه را که باید باشد در خود نگه داشته است.
نظریه دیگر چیزی
است که آن را دوالیزم می نامند.
معنی دوالیزم آن است که در ماورای همه چیز دو قوه مستقل و مساوی وجود دارد،
یکی خوبی و دیگری بدی که مدام با هم در ستیز هستند، اما همان لحظه ای که شما این عقیده را ابراز می نمایید علاوه
بر این دو قدرت قوه ثالثی را در جهان وارد نموده اید، یک قانون یا استانداری از خوبی که یکی از قوای موجود با آن
مطابقت می کند و دیگری مطابقت نمی کند.
از آنجا که این دو قدرت به وسیله آن قانون یا استاندارد قضاوت می شود،
این قانون یا استاندارد یا موجودی که آن را به وجود آورده بالاتر و در ماورای دو قوه دیگر قرار می گیرد و او خدای
واقعی خواهد بود. در حقیقت منظور ما از خوب بودن یا بد بودن این قوای دوگانه این است که یکی از آنها با خدای
واقعی ارتباط صحیح دارد و دیگری رابطه غلط.
اما من آزادانه تصدیق می کنم که مسیحیت بیش از آنچه مردم فکر می کنند به دوالیزم نزدیک است.
هنگامی که برای
اولین بار کتاب عهد جدید را مطالعه می کردم چیزی که باعث تعجب من شد این بود که در کتاب مقدس از یک قدرت
سیاه که در جهان وجود دارد نام برده شده بود، یک روح شریر که در ورای مرگ، بیماری و گناه وجود دارد.
تفاوت
این است که از نظر مسیحیت این قوه سیاه توسط خدا خلق شده و هنگامی که به وجود آمد خوب بود،
اما بعدها به راه تباهی و فساد رفت.
مسیحیت با دوالیزم به این معنی که جهان در جنگ است توافق دارد، ولی معتقد نیست که جنگ
مابین دو قوه مستقل و جدا از هم برقرار است. مسیحیت اعتقاد دارد که این یک جنگ داخلی است، یک شورش است
و ما در ناحیه ای که توسط عده ای شورشی اشغال شده زندگی می کنیم.
ناحیه اشغالی دشمن، یعنی جهان ما.
مسیحیت داستانی است از اینکه چگونه شاه واقعی به این سرزمین پا گذاشته است!
می توان گفت با لباس مبدل آمده است و همه ما را برای یک مبارزه به سوی خود می خواند.
خدا مخلوقاتی خلق کرد که اراده آزاد داشتند؛ یعنی
موجوداتی که می توانستند به راه راست یا به راه ناصواب بروند.
بعضی فکر می کنند که می توان موجوداتی را تصور
کرد که آزاد هستند، ولی امکان پیمودن راه ناصواب برای آنها وجود ندارد!
اما من اینطور فکر می کنم اگر یک
موجودی آزاد است که خوب باشد طبعا برای بد بودن نیز آزاد است و اراده آزاد امکان شر و فساد را به وجود آورده
است.
پس چرا خدا به این موجودات اختیار و عقیده آزاد داد؟
زیرا اراده آزاد، گو اینکه امکان شر و فساد را به وجود میآورد، ولی خوبی، خوشی، شادی و محبتی را که ارزش واقعی دارد
نیز ممکن می سازد. البته خدا می دانست که اگر
مخلوقات، آزادی خود را در جهت نادرست به کار می بردند چه اتفاقی می افتاد،
اما ظاهرا خدا ارزش ریسک را برای آن قائل شد.
شاید ما در این مورد با خدا موافق نباشیم، ولی در این عدم توافق با اشکالی مواجه می شویم.
او منبع تمام قوه استدلال شماست. شما نمی توانید صحیح بگویید و او اشتباه کند،
زیرا یک جوی آب نمی تواند از منبع خود ارتفاع بیشتری داشته باشد.
در لحظه ای که به وجود خود پی می برید، امکان دارد که خود را در صدر همه مسایل قرار دهید
یا بخواهید آن
را در مرکز قرار دهید، در واقع خود را خدا بدانید.
این گناه شیطان بود و این گناهی بود که شیطان به بشر آموخت،
ولی خدا چه کرد؟ در درجه اول او وجدان را به ما داد که به وسیله آن خوب را از بد تشخیص دهیم.
در طول تاریخ عده ای از مردم با کمال شدت سعی کرده اند که از وجدان متابعت کنند،
اما هیچ یک از آنها کاملا موفق نشد.
سپس او عده بخصوصی از مردم را انتخاب کرد و قرن های متمادی با آنها صرف وقت نمود و سعی کرد به آنها تفهیم
کند که او چگونه خدایی است که فقط وجود دارد و به راه و کردار صحیح علاقه مند است.
این مردم بنی اسرائیل بودند و کتاب عهد قدیم حاوی شرح کامل آن است.
سپس شرک واقعی ظاهر می گردد و در میان بنی اسرائیل ناگهان مردی قد علم می کند
و چنان سخن می گوید که گویی خداست. او ادعا می کند که گناهان ما را می بخشد.
او می گوید که همیشه وجود داشته است. او می گوید که
در آخر زمان برای داوری جهان و جهانیان می آید. اکنون بیایید این موضوع را به وضوح درک نمایید.
در میان پان
سیست ها- وحدت وجودی ها Pantheists مانند هندوها هر کس می تواند بگوید قسمتی از خداست یا با خدا یکی
است و هیچ جای تعجب هم نیست، اما این مرد چون کلیمی بود، نمی توانست چنین خدایی را منظور داشته باشد.
خدا
در زبان یهودی ها به معنای وجودی بود خارج از جهان که خالق دنیا بود و با هر چیز دیگری تفاوت کلی داشت.
یک
قسمت از ادعای این مرد ممکن است نادیده بماند، منظور، بخشایش هر گناهی که باشد.
اگر گوینده این حرف خدا
نباشد این ادعا آنقدر نامعقول است که مضحک به نظر می رسد. ما می دانیم که چگونه یک انسان در مقابل ظلم هایی
که در حق او می شود اغماض می نماید،
ولی مردی که خودش غارت نشده و مورد ظلم و ستم قرار نگرفته، ولی در عین
حال ادعا می کند که گناه شما را در دزدی مال دیگران و پایمال کردن حقوق دیگران می بخشد چه منظوری می تواند
داشته باشد و آیا که می تواند باشد؟
عیسی چنین ادعایی داشت و بدون مشورت با اشخاص مظلوم به مردم می گفت که گناهانشان بخشیده شده است!
این ادعا وقتی می تواند معنی داشته باشد که گوینده آن خدا باشد.
خدایی که در هر گناه قانونش شکسته و محبتش جریحه دار می گردد.
اگر این حرف ها از دهان کسی غیر از خدا درآید، نماینده خودخواهی و غروری است که درتاریخ بی سابقه است.
در اینجا سعی من بر آن است که مطالب غیرعاقلانه ای که مردم اغلب بر زبان می آورند
از طرف
کسی عنوان نگردد: «من حاضرم مسیح را به عنوان یک معلم بزرگ اخلاق بپذیرم، ولی حاضر نیستم ادعای الوهیت
او را قبول نمایم. » این همان چیزی است که ما نباید بگوییم.
یک انسان که فقط انسان باشد و آنچه را که مسیح ادعا
می کرد بگوید، یک معلم بزرگ اخلاق نخواهد بود.
او یا دیوانه است و به قدری مجنون که خودش را تخم مرغ آب پز
بخواند یا چیزی بدتر از آن! شما می توانید او را یک آدم احمق بدانید،
شما می توانید بر روی او تف انداخته و او را
به عنوان یک دیو بکشید یا اینکه می توانید به پای او افتاده او را خدا بخوانید، ولی او را نمی توانید معلم بزرگ اخلاق
بخوانید، زیرا این راه برای ما مسدود است.
نکته دیگری نیز هست که مرا به فکر وامی دارد.
آیا زیاد ظالمانه نیست که زندگی جدید فقط به مردمی منحصر گردد
که نام مسیح را شنیده و به او ایمان آورده اند،
اما خدا درمورد برنامه ای که برای مردم دیگر دارد چیزی به ما نگفته است؟
ولی اگر برای دیگران نگران هستید، غیرعاقلانه ترین کار این است که خودتان خارج از مسیحیت بمانید.
مسیحیان بدن مسیح هستند و مسیح به وسیله آنها کار می کند.
هر چه اعضای این بدن بیشتر رشد کند امکان انجام
کار بیشتر می شود.
اگر می خواهید به کسانی که در خارج هستند کمک کنید باید خود را به عنوان یک سلول کوچک
به بدن مسیح بیفزایید،
زیرا که فقط او می تواند به آنها کمک نماید.
اعتراض احتمالی دیگر می تواند این باشد که چرا خدا در سرزمین اشغالی دشمن وارد شده
و می خواهد برای برانداختن سلطه شر و فساد به طور پنهانی نهضتی به وجود آورد؟
چرا به زور وارد نشده و یورش نمی برد؟
آیا او به اندازه کافی قوی نیست؟
مسیحیان معتقدند که او حمله خود
را آغاز خواهد کرد، اما نمی دانیم چه موقع، ولی می توان حدس زد که چرا او در این حمله تأخیر می نماید.
او به ما این
فرصت را می دهد که آزادانه به او ملحق شویم. هنگامی که تنظیم کننده برنامه روی صحنه می آید،
نمایشنامه پایان یافته است.
خدا حمله خود را آغاز خواهد کرد، ولی چه سود اگر آن موقع شما به او ملحق شوید؟
موقعی که می بینید دنیای طبیعی مانند یک رؤیا به تدریج نابود می شود و محو می گردد
و چیز دیگری که هرگز به
فکر شما نرسیده بود با قدرت خردکننده خود وارد می شود!
چیزی که به نظر جمعی زیباست، ولی به نظر بعضی کریه،
اما برای هیچ یک از ما راه فرار و گریزی باقی نمانده است!
ظهور خدا در آن موقع بدون پرده و حجاب خواهد بود و
آنقدر عظیم و مستغرق کننده که در اعماق وجود انسان ها، یا محبت بی پایان و یا وحشت بیکران به وجود می آورد!
آن
موقع، انتخاب راه و اتخاذ تصمیم خیلی دیر است، زیرا هنگام بیداری، خوابیدن جایز نیست.
بنابراین امروز و همین
لحظه، فرصت و موقعیت انتخاب جهت را داریم. حق تعالی این موقعیت و فرصت را به ما عطا کرده است، ولی موقعیت
و فرصت برای همیشه موجود نخواهد بود.
نتیجه
شاید بعضی از خوانندگان بگویند: «من منطق سی. اس. لوئیس را درک کرده ام، اما نمی توانم قبول یا باور کنم، بلکه
به آن مشکوک هستم.
من نسبت به ماهیت ماورای الطبیعه عیسی و آنچه که او گفت مشکوک هستم. » عیسی هرگز
از شنوندگان کلامش نخواسته است که قبل از هر چیز به یک سلسله مقررات و اصول و امر و نهی معتقد گردند، بلکه
می خواهد به سوی او بروند، صدایش را بشنوند و او را پیروی کنند.
نتیجه چه بود؟
کسانی که دعوت مسیح را پذیرفته و با ایمان به خواسته او عمل کرده اند، ساکن کوی حقیقت و حیات ابدی شده اند.
معتقدین اولیه، اعتقادات و ایمان خود را به صورت مجموعه ای بنام انجیل درآورده اند.
از ظهور مسیح تاکنون میلیون ها
مردم، عیسی را دریافته اند و هنگامی که می خواهند اعتماد و اطمینان خود را عرضه کنند، هیچ زبانی را گویاتر از
کلمات انجیل نمی یابند.
اکنون هم مانند 1900 سال قبل، عیسی فقط یک شرط را پیشنهاد می کند که بر مبنای آن به
ما کمک شود تا نسبت به او اعتقاد و اطمینان پیدا کنیم.
آن شرط این است: «اگر انسانی تصمیم بگیرد که اراده خدا را بجا آورد او خواهد فهمید که سخنان من از بشر است یا خدا. »
**انجیل را بردارید، بخوانید و ببینید سرچشمه حیات چیست.**
مجادلات من علیه خدا این بود که دنیا، دنیایی است بی رحم و بیدادگر، اما چگونه ایده ای از عدالت و بیدادگری!
مجادله من علیه خدا این بود که جهان شقی و بی رحم است،
اما چگونه ایده عادل و بی رحم در من به وجود آمده بود؟
آدمی نمی تواند خطی را کج و معوج بخواند مگر اینکه بداند خط مستقیم چیست.
البته نمی توانستم ایده عدالت را
مبتنی بر این استدلال که چیزی جز عقیده شخصی خودم نیست رها کنم،
اما اگر چنین کاری می کردم، مجادله من هم
علیه خدا منتفی می شد، زیرا مجادله من مبتنی بر این بود که دنیا واقعا ظالم است،
نه اینکه دنیا فقط بر وفق مراد من نیست و انتظارات خصوصی مرا برآورده نمی سازد.
به این طریق در عین اینکه سعی داشتم ثابت کنم که خدا وجود
ندارد یا به عبارت دیگر حقیقت واقعی بی معنی است، دریافتم که مجبورم قبول کنم که یک قسمت از حقیقت موجود
یعنی ایده من از عدالت، پر از معنی است.
در نتیجه کفر و خدانشناسی خیلی ساده می شود.
اگر جهان بی معنی است
ما هرگز نباید به بی معنی بودن آن پی می بردیم.
چنانکه اگر در دنیا نور وجود نداشت و در نتیجه قدرت بینایی نبود ما هرگز به وجود تاریکی پی نمی بردیم. تاریکی بی معنی بود.
مسأله چیست؟
جهانی که دارای خیلی چیزهای بد و به ظاهر بی معناست، اما در همین جهان مخلوقاتی وجود دارند که می دانند دنیا بد
و بی معناست.
فقط دو نظریه در مقابل این حقایق می تواند وجود داشته باشد.
یکی نظریه مسیحی که این جهان خوب
است، ولی به تباهی کشیده شده، ولی هنوز خاطره آنچه را که باید باشد در خود نگه داشته است.
نظریه دیگر چیزی
است که آن را دوالیزم می نامند.
معنی دوالیزم آن است که در ماورای همه چیز دو قوه مستقل و مساوی وجود دارد،
یکی خوبی و دیگری بدی که مدام با هم در ستیز هستند، اما همان لحظه ای که شما این عقیده را ابراز می نمایید علاوه
بر این دو قدرت قوه ثالثی را در جهان وارد نموده اید، یک قانون یا استانداری از خوبی که یکی از قوای موجود با آن
مطابقت می کند و دیگری مطابقت نمی کند.
از آنجا که این دو قدرت به وسیله آن قانون یا استاندارد قضاوت می شود،
این قانون یا استاندارد یا موجودی که آن را به وجود آورده بالاتر و در ماورای دو قوه دیگر قرار می گیرد و او خدای
واقعی خواهد بود. در حقیقت منظور ما از خوب بودن یا بد بودن این قوای دوگانه این است که یکی از آنها با خدای
واقعی ارتباط صحیح دارد و دیگری رابطه غلط.
اما من آزادانه تصدیق می کنم که مسیحیت بیش از آنچه مردم فکر می کنند به دوالیزم نزدیک است.
هنگامی که برای
اولین بار کتاب عهد جدید را مطالعه می کردم چیزی که باعث تعجب من شد این بود که در کتاب مقدس از یک قدرت
سیاه که در جهان وجود دارد نام برده شده بود، یک روح شریر که در ورای مرگ، بیماری و گناه وجود دارد.
تفاوت
این است که از نظر مسیحیت این قوه سیاه توسط خدا خلق شده و هنگامی که به وجود آمد خوب بود،
اما بعدها به راه تباهی و فساد رفت.
مسیحیت با دوالیزم به این معنی که جهان در جنگ است توافق دارد، ولی معتقد نیست که جنگ
مابین دو قوه مستقل و جدا از هم برقرار است. مسیحیت اعتقاد دارد که این یک جنگ داخلی است، یک شورش است
و ما در ناحیه ای که توسط عده ای شورشی اشغال شده زندگی می کنیم.
ناحیه اشغالی دشمن، یعنی جهان ما.
مسیحیت داستانی است از اینکه چگونه شاه واقعی به این سرزمین پا گذاشته است!
می توان گفت با لباس مبدل آمده است و همه ما را برای یک مبارزه به سوی خود می خواند.
خدا مخلوقاتی خلق کرد که اراده آزاد داشتند؛ یعنی
موجوداتی که می توانستند به راه راست یا به راه ناصواب بروند.
بعضی فکر می کنند که می توان موجوداتی را تصور
کرد که آزاد هستند، ولی امکان پیمودن راه ناصواب برای آنها وجود ندارد!
اما من اینطور فکر می کنم اگر یک
موجودی آزاد است که خوب باشد طبعا برای بد بودن نیز آزاد است و اراده آزاد امکان شر و فساد را به وجود آورده
است.
پس چرا خدا به این موجودات اختیار و عقیده آزاد داد؟
زیرا اراده آزاد، گو اینکه امکان شر و فساد را به وجود میآورد، ولی خوبی، خوشی، شادی و محبتی را که ارزش واقعی دارد
نیز ممکن می سازد. البته خدا می دانست که اگر
مخلوقات، آزادی خود را در جهت نادرست به کار می بردند چه اتفاقی می افتاد،
اما ظاهرا خدا ارزش ریسک را برای آن قائل شد.
شاید ما در این مورد با خدا موافق نباشیم، ولی در این عدم توافق با اشکالی مواجه می شویم.
او منبع تمام قوه استدلال شماست. شما نمی توانید صحیح بگویید و او اشتباه کند،
زیرا یک جوی آب نمی تواند از منبع خود ارتفاع بیشتری داشته باشد.
در لحظه ای که به وجود خود پی می برید، امکان دارد که خود را در صدر همه مسایل قرار دهید
یا بخواهید آن
را در مرکز قرار دهید، در واقع خود را خدا بدانید.
این گناه شیطان بود و این گناهی بود که شیطان به بشر آموخت،
ولی خدا چه کرد؟ در درجه اول او وجدان را به ما داد که به وسیله آن خوب را از بد تشخیص دهیم.
در طول تاریخ عده ای از مردم با کمال شدت سعی کرده اند که از وجدان متابعت کنند،
اما هیچ یک از آنها کاملا موفق نشد.
سپس او عده بخصوصی از مردم را انتخاب کرد و قرن های متمادی با آنها صرف وقت نمود و سعی کرد به آنها تفهیم
کند که او چگونه خدایی است که فقط وجود دارد و به راه و کردار صحیح علاقه مند است.
این مردم بنی اسرائیل بودند و کتاب عهد قدیم حاوی شرح کامل آن است.
سپس شرک واقعی ظاهر می گردد و در میان بنی اسرائیل ناگهان مردی قد علم می کند
و چنان سخن می گوید که گویی خداست. او ادعا می کند که گناهان ما را می بخشد.
او می گوید که همیشه وجود داشته است. او می گوید که
در آخر زمان برای داوری جهان و جهانیان می آید. اکنون بیایید این موضوع را به وضوح درک نمایید.
در میان پان
سیست ها- وحدت وجودی ها Pantheists مانند هندوها هر کس می تواند بگوید قسمتی از خداست یا با خدا یکی
است و هیچ جای تعجب هم نیست، اما این مرد چون کلیمی بود، نمی توانست چنین خدایی را منظور داشته باشد.
خدا
در زبان یهودی ها به معنای وجودی بود خارج از جهان که خالق دنیا بود و با هر چیز دیگری تفاوت کلی داشت.
یک
قسمت از ادعای این مرد ممکن است نادیده بماند، منظور، بخشایش هر گناهی که باشد.
اگر گوینده این حرف خدا
نباشد این ادعا آنقدر نامعقول است که مضحک به نظر می رسد. ما می دانیم که چگونه یک انسان در مقابل ظلم هایی
که در حق او می شود اغماض می نماید،
ولی مردی که خودش غارت نشده و مورد ظلم و ستم قرار نگرفته، ولی در عین
حال ادعا می کند که گناه شما را در دزدی مال دیگران و پایمال کردن حقوق دیگران می بخشد چه منظوری می تواند
داشته باشد و آیا که می تواند باشد؟
عیسی چنین ادعایی داشت و بدون مشورت با اشخاص مظلوم به مردم می گفت که گناهانشان بخشیده شده است!
این ادعا وقتی می تواند معنی داشته باشد که گوینده آن خدا باشد.
خدایی که در هر گناه قانونش شکسته و محبتش جریحه دار می گردد.
اگر این حرف ها از دهان کسی غیر از خدا درآید، نماینده خودخواهی و غروری است که درتاریخ بی سابقه است.
در اینجا سعی من بر آن است که مطالب غیرعاقلانه ای که مردم اغلب بر زبان می آورند
از طرف
کسی عنوان نگردد: «من حاضرم مسیح را به عنوان یک معلم بزرگ اخلاق بپذیرم، ولی حاضر نیستم ادعای الوهیت
او را قبول نمایم. » این همان چیزی است که ما نباید بگوییم.
یک انسان که فقط انسان باشد و آنچه را که مسیح ادعا
می کرد بگوید، یک معلم بزرگ اخلاق نخواهد بود.
او یا دیوانه است و به قدری مجنون که خودش را تخم مرغ آب پز
بخواند یا چیزی بدتر از آن! شما می توانید او را یک آدم احمق بدانید،
شما می توانید بر روی او تف انداخته و او را
به عنوان یک دیو بکشید یا اینکه می توانید به پای او افتاده او را خدا بخوانید، ولی او را نمی توانید معلم بزرگ اخلاق
بخوانید، زیرا این راه برای ما مسدود است.
نکته دیگری نیز هست که مرا به فکر وامی دارد.
آیا زیاد ظالمانه نیست که زندگی جدید فقط به مردمی منحصر گردد
که نام مسیح را شنیده و به او ایمان آورده اند،
اما خدا درمورد برنامه ای که برای مردم دیگر دارد چیزی به ما نگفته است؟
ولی اگر برای دیگران نگران هستید، غیرعاقلانه ترین کار این است که خودتان خارج از مسیحیت بمانید.
مسیحیان بدن مسیح هستند و مسیح به وسیله آنها کار می کند.
هر چه اعضای این بدن بیشتر رشد کند امکان انجام
کار بیشتر می شود.
اگر می خواهید به کسانی که در خارج هستند کمک کنید باید خود را به عنوان یک سلول کوچک
به بدن مسیح بیفزایید،
زیرا که فقط او می تواند به آنها کمک نماید.
اعتراض احتمالی دیگر می تواند این باشد که چرا خدا در سرزمین اشغالی دشمن وارد شده
و می خواهد برای برانداختن سلطه شر و فساد به طور پنهانی نهضتی به وجود آورد؟
چرا به زور وارد نشده و یورش نمی برد؟
آیا او به اندازه کافی قوی نیست؟
مسیحیان معتقدند که او حمله خود
را آغاز خواهد کرد، اما نمی دانیم چه موقع، ولی می توان حدس زد که چرا او در این حمله تأخیر می نماید.
او به ما این
فرصت را می دهد که آزادانه به او ملحق شویم. هنگامی که تنظیم کننده برنامه روی صحنه می آید،
نمایشنامه پایان یافته است.
خدا حمله خود را آغاز خواهد کرد، ولی چه سود اگر آن موقع شما به او ملحق شوید؟
موقعی که می بینید دنیای طبیعی مانند یک رؤیا به تدریج نابود می شود و محو می گردد
و چیز دیگری که هرگز به
فکر شما نرسیده بود با قدرت خردکننده خود وارد می شود!
چیزی که به نظر جمعی زیباست، ولی به نظر بعضی کریه،
اما برای هیچ یک از ما راه فرار و گریزی باقی نمانده است!
ظهور خدا در آن موقع بدون پرده و حجاب خواهد بود و
آنقدر عظیم و مستغرق کننده که در اعماق وجود انسان ها، یا محبت بی پایان و یا وحشت بیکران به وجود می آورد!
آن
موقع، انتخاب راه و اتخاذ تصمیم خیلی دیر است، زیرا هنگام بیداری، خوابیدن جایز نیست.
بنابراین امروز و همین
لحظه، فرصت و موقعیت انتخاب جهت را داریم. حق تعالی این موقعیت و فرصت را به ما عطا کرده است، ولی موقعیت
و فرصت برای همیشه موجود نخواهد بود.
نتیجه
شاید بعضی از خوانندگان بگویند: «من منطق سی. اس. لوئیس را درک کرده ام، اما نمی توانم قبول یا باور کنم، بلکه
به آن مشکوک هستم.
من نسبت به ماهیت ماورای الطبیعه عیسی و آنچه که او گفت مشکوک هستم. » عیسی هرگز
از شنوندگان کلامش نخواسته است که قبل از هر چیز به یک سلسله مقررات و اصول و امر و نهی معتقد گردند، بلکه
می خواهد به سوی او بروند، صدایش را بشنوند و او را پیروی کنند.
نتیجه چه بود؟
کسانی که دعوت مسیح را پذیرفته و با ایمان به خواسته او عمل کرده اند، ساکن کوی حقیقت و حیات ابدی شده اند.
معتقدین اولیه، اعتقادات و ایمان خود را به صورت مجموعه ای بنام انجیل درآورده اند.
از ظهور مسیح تاکنون میلیون ها
مردم، عیسی را دریافته اند و هنگامی که می خواهند اعتماد و اطمینان خود را عرضه کنند، هیچ زبانی را گویاتر از
کلمات انجیل نمی یابند.
اکنون هم مانند 1900 سال قبل، عیسی فقط یک شرط را پیشنهاد می کند که بر مبنای آن به
ما کمک شود تا نسبت به او اعتقاد و اطمینان پیدا کنیم.
آن شرط این است: «اگر انسانی تصمیم بگیرد که اراده خدا را بجا آورد او خواهد فهمید که سخنان من از بشر است یا خدا. »
**انجیل را بردارید، بخوانید و ببینید سرچشمه حیات چیست.**
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر