"ادعای ناروا"
او پاسخ داد: "بله، پروردگارا"، "بله، پروردگار، اما حتی سگ های زیر میز هم از خرده های بچه ها می خورند، و من اینجا منتظر سهم خود هستم." عیسی به او مَثَلی گفته است که در آن ترکیبی از چالش و هدیه را به او داده است و آن را دریافت می کند. او این چالش را می پذیرد: "خوب، می بینم. من اهل اسرائیل نیستم، و خدایی را که اسرائیلی ها می پرستند، نمی پرستم. بنابراین، من روی میز نمی نشینم. این را می پذیرم."
فوق العاده نیست؟ او توهین نمی کند. او از حقوق خود دفاع نمی کند. او میگوید: "اشکالی ندارد. من ممکن است روی میز صندلی نداشته باشم، اما برای همه در دنیا، در آن میز، یک صندلی وجود دارد، و من اکنون به سهم خود نیاز دارم." او با عیسی به محترمانه ترین شکل کشتی می گیرد و جواب نه را نمی پذیرد. من عاشق کاری هستم که این زن انجام می دهد.
در فرهنگ غربی، ما چیزی شبیه به این قاطعیت نداریم. تنها ادعای ما مربوط به حقوق ماست. اگر از حقوق خود دفاع نکنیم، نمیدانیم چگونه بجنگیم. ارزش و خوبی ماست و می گوید "این چیزی است که من دارم." اما این زن هیچ استخوانی در مورد آن درست نمی کند. این خود توهینی غیرقابل توجیه است، چیزی که ما کمی در مورد آن می دانیم. او نمی گوید: «خداوندا بر اساس خوبی هایم آنچه را که سزاوارم است به من عطا کن». او می گوید: "بر اساس خوبی هایت، آنچه را که لیاقتش را ندارم به من بده - و اکنون به آن نیاز دارم." آیا می بینید که چقدر قابل توجه است که او چالش و پیشنهادی را که در آن پنهان است، کشف کرده و می پذیرد.
”عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «همۀ شما به من گوش فرا دهید و این را دریابید: هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درونِ آدمی بیرون میآید، وی را نجس میسازد. [ هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]» پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند. گفت: «آیا شما نیز درک نمیکنید؟ آیا نمیدانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل میشود، نمیتواند او را نجس سازد؟ زیرا به دلش راه نمییابد، بلکه به درون شکمش میرود و سپس دفع میشود.» عیسی با این سخن، همۀ خوراکها را پاک اعلام کرد. او ادامه داد: «آنچه از درونِ آدمی بیرون میآید، آن است که او را نجس میسازد. زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون میآید: افکار پلید، بیعفتی، دزدی، قتل، زنا، طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبّر و حماقت. این بدیها همه از درون سرچشمه میگیرد و آدمی را نجس میسازد.» عیسی آنجا را ترک گفت و به نواحی صور و صِیدون رفت. به خانهای درآمد؛ امّا نمیخواست کسی باخبر شود. با این حال نتوانست حضور خود را پنهان دارد. زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بیدرنگ آمد و به پاهای او افتاد. آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیۀ سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند. عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.» زن پاسخ داد: «بله، سرورم، امّا سگان نیز در پای سفره از خردههای نان فرزندان میخورند.» عیسی به او گفت: «بهخاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!» آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است. عیسی از ناحیۀ صور بازگشت و از راه صیدون به سوی دریاچۀ جلیل رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور میکرد. در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد. عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آبِ دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد. آنگاه به سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: «اِفَّتَح!» یعنی «باز شو!» در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست بهراحتی سخن گوید. امّا عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر چه بیشتر قدغنشان میکرد، بیشتر از این واقعه سخن میگفتند. مردم با حیرت بسیار میگفتند: «هر چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا میکند!»”
مَرقُس 7:14-37 NMV
https://bible.com/bible/118/mrk.7.14-37.NMV
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر