این کتاب با ضرورتِ فلسفیِ این مسئله سروکار دارد که در حوزههای مابعدالطبیعه، اخلاقیات و معرفتشناسی، خدا هست و خاموش نیست.
در ابتدا باید سه حوزۀ پایهای تفکر فلسفی را بشناسیم. نخستینِ آن، حوزۀ مابعدالطبیعه؛ یعنی، حوزۀ وجود است. این حوزهای است که با «آنچه هست» سر و کار دارد؛ یعنی مسئلۀ هستی. این شامل هستی انسان نیز میشود، و باید توجه داشت که هستی انسان اگر مسئله است، این مسئله که اساساً چیزها وجود دارند، مسئلهای بزرگتر است.
موضوع دومین حوزۀ تفکر فلسفی، انسان، و مُعضلی است که انسان با آن روبهروست. آدمی شخصیتمند و در عین حال متناهی است؛ بنابراین، مرجع بسندهای برای خود نیست که باعث یکپارچگی شود. سارتر نکتۀ عمیق دیگری بیان میکند: هیچ نقطۀ محدودی بامعنا نیست، مگر آنکه مرجعی نامتناهی داشته باشد. ما مسیحیان با این نظر او موافقیم.
انسان محدود است و متناهی؛ او مرجعی بسنده برای خود نیست. ولی در عین حال انسان با غیرانسان متفاوت است. انسان در تقابل با هر چیز غیرشخصیتمند، موجودی است شخصیتمند.
حوزۀ سوم بررسی ما در این کتاب، همانا معرفتشناسی است - یعنی موضوع دانستن.
در سه حوزۀ اساسی تفکر فلسفی، پاسخهای ممکن معدودند، گو اینکه پیرامون پاسخهای اساسی، جزئیاتِ ممکن [قابلطرح] بسیارند. درک این نکته به ما کمک شایانی میکند؛ خواه در دانشگاه فلسفه بخوانیم و با بحثهای دشوار فلسفی دست و پنجه نرم کنیم، خواه به مردم عادی انجیل را موعظه کنیم. در هر دو حال، اگرچه جزئیات قابل طرح بسیارند، پاسخهای قابلطرح - که حالت مبنایی دارند - چندان زیاد نیستند.
معرفتشناسی عبارت از نظریۀ مربوط به روش یا بنیادهای شناخت است؛ به عبارتی، نظریۀ شناخت، اینکه چگونه میدانیم یا چگونه میتوانیم اطمینان داشته باشیم که میدانیم. معرفتشناسی مسئلۀ محوریِ نسل کنونی ماست؛ بهعلاوه، اصطلاح معروفِ "فاصلۀ بین نسلها" در واقع ناظر به فاصلهای معرفتشناختی است، زیرا نگاه نسل جدید به مسئلۀ شناخت بهطور بنیادین با نگاه نسلهای پیشین متفاوت است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر