Translate

۱۴۰۴ مرداد ۲۵, شنبه

مصمم بدون حقی طلبیدن

 





ای آقا درست است","زن جواب داد,"اما سگ های خانه نیز از خرده ریزه های خوراک فرزندان می خورند." عیسی به او فرمود,"برو,به خاطر این جواب;دیو از دخترت بیرون رفته است." وقتی زن به خانه برگشت,دید که دخترش روی تخت خوابیده و دیو او را رها کرده است.

(مرقس ۲۸:۷–۳۰)

به عبارت دیگر,زن می گوید,"ای آقا درست است,اما توله سگ ها نیز از غذای روی میز می خورند,و من اینجا هستم برای سهم خودم." عیسی به او مثلی گفت که در آن ترکیبی از چالش و پیشنهاد بوده است,و زن آنرا دریافت. او به چالش پاسخ می دهد:"خوب,من می دانم. من اسرائیلی نیستم,من خدایی که مردم اسرائیل عبادت می کنند را پرستش نمی کنم. بنابر این,من جای در دور میز ندارم. من این را می پذیرم."

شگفت انگیز نیست؟ به او بر نخورد و نرنجید;او بر حقوق خود پافشاری نمی کند. او می گوید,"بسیار خوب. ممکن است من جایی دور میز نداشته باشم—اما به قدر کافی برای هر کسی در جهان بر روی میز جا هست,و من الان سهم خود را نیاز دارم." زن در با محترم ترین شیوه با عیسی در کشمکش است و نمی خواهد جواب نه بشنود بخاطر یک پاسخ. من عمل این زن را دوست دارم.

در فرهنگ غربی ما چیزی شبیه این نوع از مصممی را نداریم. ما فقط ادعای حقوقمان را داریم. ما نمی دانیم که چگونه حق خود را مصمم ادعا کنیم,و در شهامت برای حق و حرمت خود بایستیم و بگوئیم,"این حق من است" اما این زن این کار را به هیچ وجه انجام نمی دهد. این مصمم طلبیدن آنچه که حق ما نیست می باشد,چیزی که ما در موردش کم می دانیم. او نگفت,"ای آقا,آنچه سزاواز من است بر اساس نیکیم به من بده." او گفت,"آنچه سزاوار من نیست بر اساس نیکیت به من بده—و من الان به آن نیاز دارم." می بینید که چقدر قابل توجه هست که او هر دوی چالش و پیشنهاد پنهانی درون آن را تشخیص می دهد و میپذیرد؟

یک ترجمه خوب از پاسخ استادانه ی عیسی پاسخ به او این گونه می تواند باشد"پاسخی عالی!" دربرخی از ترجمه ها سخن عیسی این گونه بیان شده است"پاسخ فوق العاده,پاسخ باور نکردنی." و بنابراین به خواسته ی او پاسخ داده شد و دختر او را شفا یافت.

حال چگونه ایمان زن غیر یهودی بر طریق برخورد شما با خداوند تاثیر می گذارد؟

گزیده ای از کتاب عیسی پادشاه 
ای آقا درست است","زن جواب داد,"اما سگ های خانه نیز از خرده ریزه های خوراک فرزندان می خورند." عیسی به او فرمود,"برو,به خاطر این جواب;دیو از دخترت بیرون رفته است." وقتی زن به خانه برگشت,دید که دخترش روی تخت خوابیده و دیو او را رها کرده است.
(مرقس ۲۸:۷–۳۰)

به عبارت دیگر,زن می گوید,"ای آقا درست است,اما توله سگ ها نیز از غذای روی میز می خورند,و من اینجا هستم برای سهم خودم." عیسی به او مثلی گفت که در آن ترکیبی از چالش و پیشنهاد بوده است,و زن آنرا دریافت. او به چالش پاسخ می دهد:"خوب,من می دانم. من اسرائیلی نیستم,من خدایی که مردم اسرائیل عبادت می کنند را پرستش نمی کنم. بنابر این,من جای در دور میز ندارم. من این را می پذیرم."

شگفت انگیز نیست؟ به او بر نخورد و نرنجید;او بر حقوق خود پافشاری نمی کند. او می گوید,"بسیار خوب. ممکن است من جایی دور میز نداشته باشم—اما به قدر کافی برای هر کسی در جهان بر روی میز جا هست,و من الان سهم خود را نیاز دارم." زن در با محترم ترین شیوه با عیسی در کشمکش است و نمی خواهد جواب نه بشنود بخاطر یک پاسخ. من عمل این زن را دوست دارم.

در فرهنگ غربی ما چیزی شبیه این نوع از مصممی را نداریم. ما فقط ادعای حقوقمان را داریم. ما نمی دانیم که چگونه حق خود را مصمم ادعا کنیم,و در شهامت برای حق و حرمت خود بایستیم و بگوئیم,"این حق من است" اما این زن این کار را به هیچ وجه انجام نمی دهد. این مصمم طلبیدن آنچه که حق ما نیست می باشد,چیزی که ما در موردش کم می دانیم. او نگفت,"ای آقا,آنچه سزاواز من است بر اساس نیکیم به من بده." او گفت,"آنچه سزاوار من نیست بر اساس نیکیت به من بده—و من الان به آن نیاز دارم." می بینید که چقدر قابل توجه هست که او هر دوی چالش و پیشنهاد پنهانی درون آن را تشخیص می دهد و میپذیرد؟

یک ترجمه خوب از پاسخ استادانه ی عیسی پاسخ به او این گونه می تواند باشد"پاسخی عالی!" دربرخی از ترجمه ها سخن عیسی این گونه بیان شده است"پاسخ فوق العاده,پاسخ باور نکردنی." و بنابراین به خواسته ی او پاسخ داده شد و دختر او را شفا یافت.

حال چگونه ایمان زن غیر یهودی بر طریق برخورد شما با خداوند تاثیر می گذارد؟

”عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «همۀ شما به من گوش فرا دهید و این را دریابید: هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، وی را نجس می‌سازد. [ هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]» پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند. گفت: «آیا شما نیز درک نمی‌کنید؟ آیا نمی‌دانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل می‌شود، نمی‌تواند او را نجس سازد؟ زیرا به دلش راه نمی‌یابد، بلکه به درون شکمش می‌رود و سپس دفع می‌شود.» عیسی با این سخن، همۀ خوراکها را پاک اعلام کرد. او ادامه داد: «آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، آن است که او را نجس می‌سازد. زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون می‌آید: افکار پلید، بی‌عفتی، دزدی، قتل، زنا، طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبّر و حماقت. این بدیها همه از درون سرچشمه می‌گیرد و آدمی را نجس می‌سازد.» عیسی آنجا را ترک گفت و به نواحی صور و صِیدون رفت. به خانه‌ای درآمد؛ امّا نمی‌خواست کسی باخبر شود. با این حال نتوانست حضور خود را پنهان دارد. زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بی‌درنگ آمد و به پاهای او افتاد. آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیۀ سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند. عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.» زن پاسخ داد: «بله، سرورم، امّا سگان نیز در پای سفره از خرده‌های نان فرزندان می‌خورند.» عیسی به او گفت: «به‌خاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!» آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است. عیسی از ناحیۀ صور بازگشت و از راه صیدون به سوی دریاچۀ جلیل رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور می‌کرد. در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد. عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آبِ دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد. آنگاه به سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: «‌اِفَّتَح!» یعنی «باز شو!» در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست به‌راحتی سخن گوید. امّا عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر چه بیشتر قدغنشان می‌کرد، بیشتر از این واقعه سخن می‌گفتند. مردم با حیرت بسیار می‌گفتند: «هر چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا می‌کند!»”
‮‮مَرقُس‬ ‭7‬:‭14‬-‭37‬ ‭NMV‬‬



گزیده ای از کتاب عیسی پادشاه توسط تیموتی کلر 

بیش از آنچه شما انتظار داشتید

 






گاهی اوقات هنگامی که من به حضور عیسی میروم,او اجازه می دهد اتفاق هایی پیش بیاید که من دلایل آن را درک نمیکنم. 

او چیزها را طبق برنامه ی من انجام نمی دهد,یا به طریقی که برای من معنی دارد. اما اگر عیسی خداوند است,پس او باید به اندازه ی کافی بزرگ باشد که با داشتن دلایل مختلفی به شما اجازه می دهد از طریق چیز هایی که نمی توانید درک کنید تجربه کنید. قدرت او بیکران است,بیکرانند حکمت و عشق او. ماهیت دنیا نسبت به شما بی تفاوت است,اما عیسی پر از عشق غیر قابل انکار است نسبت به شما. اگر شاگردان واقعا می دانستند که عیسی آنها را دوست دارد,اگر آنها واقعا فهمیده بودند که او هم قدرتمند و هم دوس داشتنی است,آنها نمی ترسیدند. فرضیه آنها,که اگر عیسی آنها را دوست داشت نمیگذاشت چیزهای بد برای آنها اتفاق بیوفتد,اشتباه بود. او می تواند کسی را دوست داشته باشد و همچنین اجازه دهد چیزهای بد برای آنها اتفاق بیوفتد,چون او خداست—چرا که از آنها بهتر می داند.

اگر شما از دست چنین خدایی بزرگ و آنقدر قدرتمند به خاطر اینکه او درد و رنج شما را متوقف نمی کند,خشمگین هستید,شما همچنین خدایی دارید که آنقدر بزرگ و قدرتمند است,که شما قادر به درک دلایل کارهایش نیستید. شما نمی توانید هر دو طریقه را داشته باشید. معلم من الیزابت الیوت به زیبای آن را در دو جمله ی مختصر قرار داده:"خدا,خدا است و از آنجا که او خداست,او شایسته ی عبادت من و خدمت من است. من آرامش را هیچ جای دیگر بجز اراده ی او پیدا نخواهم کرد و اراده ی او بی نهایت,بی اندازه,توصیف ناپذیر فراتر از درک من هست." اگر شما در رحمت طوفان هستید,قدرت آن غیر قابل کنترل است و آن شما را دوست نداردتنها جای که شما امن هستید در اراده ی خداوند است. اما چون اون خداست و شما نیستید,اراده ی خداوند بی نهایت,توصیف ناپذیر و فراتر از برترین فهم شما از آنچه که هست,می باشد. آیا او امن است؟ "البته که او امن نیست. چه کسی چیزی درباره ی امن بودن گفت؟ اما او خوب است. او پادشاه است."


چگونه ما می توانیم در مسیح آرامش داشته باشیم در شرایطی که مستعد ابتلا به اضطراب و/ یا نا امیدی هستیم؟ در کدام بخش زندگیتان منتظر عیسی هستید تا کمکتان کند؟

”آن روز چون غروب فرا رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.» آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی می‌کرد. ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود. امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟» عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد. سپس به شاگردان خود گفت: «چرا این‌چنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟» آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!»”

‮‮مَرقُس‬ ‭4‬:‭35‬-‭41‬ ‭NMV‬‬




گزیده ای از کتاب عیسی پادشاه توسط تیموتی کلر
تجدید چاپ توسط ترتیب با کتاب های Riverhead,عضو Penguin Group (USA) LLC,, A Penguin Random House Company. کپی رایت © 2011 توسط تیموتی کلر

و همچنین از راهنمای مطالعه عیسی پادشاه توسط تیموتی کلر و شلتون اسپنس، 2015 (c) توسط Zondervan f بخشی از انتشارات HarperCollins Christian.

شفایی عمیق تر

                                                                                   




عیسی مسیح آگاه است از آنچه انسان از آن ناآگاه است—

و آن این است که او مشکل بسیار بزرگتری از وضعیت جسمی خود دارد.

 عیسی به او گفت,"من مشکلات تو را درک می کنم. 

من درد و رنج تورا دیده ام. من در مورد آنها خواهم گفت. اما لطفا متوجه باش که مشکل اصلی در زندگی انسان هرگز درد و رنج او نیست;بلکه گناهان اوست."


اگر شما جواب عیسی مسیح را توهین آمیز می بینید,لطفا حداقل به این توجه کنید 
که:اگر کسی به شما می گوید "مشکل اصلی در زندگی شما آن چیزی نیست که برای شما اتفاق افتاده,و نه آن چیزی که مردم بر سر شما آورده اند;بلکه مشکل اصلی نحوه ی برخورد شما با آن می باشد"—از قضا,این را به توانمند داده است.
 چرا؟ چون شما درباره آنچه برای شما اتفاق افتاده است و یا در مورد آنچه دیگران انجام می دهند,کار بسیار زیادی نمی توانید انجام دهید — اما شما می توانید چیزی در مورد خودتان انجام دهید.
 هنگامی که کتاب مقدس در مورد گناه صحبت می کند,تنها به چیزهای بدی که ما انجام می دهیم اشاره نمی کند. فقط دروغ گفتن یا شهوت یا دلیل بروز آن نیست—
بلکه نادیده گرفتن خدا در جهانی است که او آفریده;و طغیان بر علیه او,با زندگی کردن بدون او می باشد.
 می گوید,"من دقیقا تصمیم خواهم گرفت که چگونه زندگی کنم." و عیسی می گوید که این مشکل اصلی ما است.

عیسی در برخورد با این مشکل شخص مفلوج زندگی با مشکل او عمیق تر در ناکامی هایش برخورد می کند. 
عیسی می گوید,"فقط با بسوی من آمدن و درخواست شفای جسم کردن,تو عمیق به آن فکر نکرده ای. شما عمق اشتیاق و عطش خود را دست کم گرفته اید,اشتیاق قلبتان." هر کس که جسما فلج است,طبیعتا با هر رشته از وجودش خواهان است که راه برود. پس بدون شک تمام امید هایش را در امکان راه رفتن دوباره می نگرد. در قطعا در قلبش می گوید,"اگر فقط بتوانم دوباره راه بروم,دیگر من برای زندگی کامل خواهم بود. هرگز ناراضی نخواهم بود,هرگز شکایت نخواهم کرد. اگر فقط بتوانم راه بروم,دیگر همه چیز درست می شود. 
و عیسی میگوید,"فرزندم,تو اشتباه می کنی." که این حرف او ممکن است شدید به نظر برسد، اما عمیقا درست است.
 عیسی می گوید,"هنگامی که من بدنت را شفا بدهم,اگر این تمام چیزی است که انجام دهم,شما احساس خواهید کرد که دیگر ناراضی نخواهید شد. 
اما دو ماه,چهار ماه صبر کنید—چون رضایت خوشحال کننده بدست آمده ات قطعی نخواهد بود. ریشه نارضایتی در قلب انسان,عمیق در وجودش ریشه دارد."

چرا بخشش عمیق ترین نیاز افلیج بود؟ چرا عمیق ترین نیاز ما است؟ به چه "نیاز هایی" دیگری,عمیق تر از نیازمان برای بخشش احساس 
می کنیم؟


”پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است. گروهی بسیار گرد ‌آمدند، آن‌گونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه می‌کرد. در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند. امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند. چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.» برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند: «چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌رانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟» عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟ گفتن کدام‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟ حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت: «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!» آن مرد برخاست و بی‌درنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.» عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد می‌آمدند و او آنان را تعلیم می‌داد. هنگامی که قدم می‌زد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خَراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد. چون عیسی در خانۀ لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی می‌کردند. چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خَراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟» عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را دعوت کنم.»”
‮‮مَرقُس‬ ‭2‬:‭1‬-‭17‬ ‭NMV‬‬



گزیده ای از کتاب عیسی پادشاه توسط تیموتی کلر
تجدید چاپ توسط ترتیب با کتاب های Riverhead,عضو Penguin Group (USA) LLC,, A Penguin Random House Company. کپی رایت © 2011 توسط تیموتی کلر

و همچنین از راهنمای مطالعه عیسی پادشاه توسط تیموتی کلر و شلتون اسپنس، 2015 (c) توسط Zondervan f بخشی از انتشارات HarperCollins Christian.